حیوانات هراسان منتظر بودند. دیگر امکان خارج شدن و حمله نبود. پس از چند دقیقه دیدند که آدمها از هر سو می دوند و متعاقب آن غرش کرکننده ای برخاست. کبوترها به هوا پریدند و همه حیوانات، جز ناپلئون با شکم خود را روی زمین انداختند. وقتی برخاستند لکه عظیمی از دود سیاه، محوطه ای را که آسیاب بادی در آن قرار داشت در بر گرفته بود. نسیم به تدریج دود را پراکنده کرد. دیگر آسیاب وجود نداشت!
با دیدن این منظره ترس و نومیدی لحظه قبل زایل شد و حیوانات با فریاد انتقامجویی و بی آنکه منتظر دستور شوند دسته جمعی به جلو یورش بردند و به طرف دشمن تاختند. به گلوله های آتشباری که بر سرشان می بارید توجهی نداشتند. جنگ سختی در گرفت. آدمها شلیک می کردند و وقتی حیوانات نزدیک می آمدند با چوب دستی و پوتینهای سنگین حمله می کردند.
یک گاو و سه گوسفند و دو غاز کشته شدند بقیه هم مجروح بودند. حتی ناپلئون که از پشت سر عملیات را اداره می کرد نوک دمش با ساچمه بریده شد. آدمها هم از آسیب بی نصیب نماندند. سر سه نفرشان از ضربه سم باکسر شکست و شکم یکی با شاخ گاوی دریده شد. شلوار یکی را جسی و بلوبل جر دادند. و وقتی نه سگ گارد مخصوص ناپلئون که در پناه پرچینها کمین کرده بودند، پارس کنان اطراف آدمیان سبز شدند، وحشت همه را فرا گرفت و متوجه شدند که در خطر محاصرهاند. فردریک با فریاد به کسانش دستور داد تا امکان باقی است از معرکه خارج شوند و لحظه بعد دشمن ترسو در حال فرار بود. حیوانات آنها را تا انتهای مزرعه دنبال کردند و با چند لگد آخرین آنها را از میان پرچینهای خاردار بیرون راندند.
پیروز شده بودند، اما خسته و خونین بودند. آهسته و لنگان لنگان به طرف مزرعه راه افتادند. منظره دوستانی که روی چمن دراز به دراز افتاده و مرده بودند، بعضی را به گریه انداخت. در سکوتی غم انگیز در محلی که زمانی آسیاب بادی بر پا بود ایستادند. به کلی از بین رفته بود!
با دیدن این منظره ترس و نومیدی لحظه قبل زایل شد و حیوانات با فریاد انتقامجویی و بی آنکه منتظر دستور شوند دسته جمعی به جلو یورش بردند و به طرف دشمن تاختند. به گلوله های آتشباری که بر سرشان می بارید توجهی نداشتند. جنگ سختی در گرفت. آدمها شلیک می کردند و وقتی حیوانات نزدیک می آمدند با چوب دستی و پوتینهای سنگین حمله می کردند.
یک گاو و سه گوسفند و دو غاز کشته شدند بقیه هم مجروح بودند. حتی ناپلئون که از پشت سر عملیات را اداره می کرد نوک دمش با ساچمه بریده شد. آدمها هم از آسیب بی نصیب نماندند. سر سه نفرشان از ضربه سم باکسر شکست و شکم یکی با شاخ گاوی دریده شد. شلوار یکی را جسی و بلوبل جر دادند. و وقتی نه سگ گارد مخصوص ناپلئون که در پناه پرچینها کمین کرده بودند، پارس کنان اطراف آدمیان سبز شدند، وحشت همه را فرا گرفت و متوجه شدند که در خطر محاصرهاند. فردریک با فریاد به کسانش دستور داد تا امکان باقی است از معرکه خارج شوند و لحظه بعد دشمن ترسو در حال فرار بود. حیوانات آنها را تا انتهای مزرعه دنبال کردند و با چند لگد آخرین آنها را از میان پرچینهای خاردار بیرون راندند.
پیروز شده بودند، اما خسته و خونین بودند. آهسته و لنگان لنگان به طرف مزرعه راه افتادند. منظره دوستانی که روی چمن دراز به دراز افتاده و مرده بودند، بعضی را به گریه انداخت. در سکوتی غم انگیز در محلی که زمانی آسیاب بادی بر پا بود ایستادند. به کلی از بین رفته بود!