شایعه کردند که در مزرعه مانر (اصرار داشتند که مزرعه را مانر بنامند و اسم قلعه حیوانات را نمی توانستند تحمل کنند.) همه حیوانات به جان هم افتاده اند و بزودی از گرسنگی تلف می شوند. وقتی که مدتی گذشت و مسلم گشت که حیوانات از گرسنگی تلف نشدند فردریک و پیل کینگتن لحن خود را تغییر دادند و از فساد و جنایات وحشتناک قلعه حیوانات سخن راندند. شایعه کردند که آنجا حیوانات یکدیگر را می خورند و همدیگر را با نعل داغ شکنجه می کنند و ماده هایشان اشتراکی است . فردریک و پیل کینگتن می گفتند اینها همه نتیجه سرپیچی از قوانین طبیعی است. ولی این داستانها هیچگاه به تمام معنی باور نمی شد. قصه مزرعه عجیبی که حیوانات بشر را از آن بیرون کرده اند و خودشان آن را اداره می کنند به صورت و اشکال مبهم و گوناگون در حال اشاعه بود، و در خلال آن سال موجی از طغیان و نافرمانی تمام حول و حوش را فرا گرفت. گاوهای نر که همیشه رام بودند یک مرتبه سرکش شدند، گوسفندها پرچینها را شکستند و به جان شبدرها افتادند، ماده گاوها با لگد سطلهای شیر را واژگون کردند و اسبهای شکاری از پرش از روی موانع سرباز زدند و سوارکاران را زمین زدند. از همه مهمتر همه جا آهنگ و حتی کلمات سرود «حیوانات انگلیس» را می دانستند. با سرعت سرسام آوری منتشر شده بود. آدمها با اینکه وانمود می کردند مطلب کاملا مسخره است ، نمی توانستند خونسردی خود را حفظ کنند. می گفتند چطور ممکن است حتی چهار پایان حاضر شوند چنین آواز بی ارزشی را بخوانند. هر حیوانی را که حین خواندن سرود دستگیر می کردند در محل به چوب می بستند با این همه آواز قطع نمی شد. قناری ها روی پرچینها آن را با سوت مینواختند و کبوترها روی درختهای نارون آن را بغبغو می کردند. آهنگ در صدای چکش آهنگری و طنین زنگ کلیسا نیز نفوذ کرده بود و وقتی آدمها آن را می شنیدند برخود می لرزیدند زیرا آینده شوم خود را در آن میدیدند.
یکی از روزهای اوایل اکتبر وقتی که غله درو و انباشته شده بود و حتی مقداری از آن
یکی از روزهای اوایل اکتبر وقتی که غله درو و انباشته شده بود و حتی مقداری از آن