نام کتاب: غرور و تعصب
نزدند. زود هم رفتند، طوری با عجله از صندلی شان بلند شدند که برادرشان تعجب کرد، و برای فرار از دست وراجی ها و احترام های خانم بنت به سرعت رفتند.
همه خانم های خانواده از فکر مهمانی ندرفیلد کیف کردند. خانم بنت فکر می کرد این ادای احترام به دختر بزرگش بوده، و از این که آقای بینگلی به جای فرستادن کارت دعوت خودش آمده دعوت کرده حسابی به دلش صابون می زد. جین تجسم می کرد که چه شب خوبی را با دو دوست خود در حضور برادر آن ها سپری خواهد کرد. الیزابت با لذت فکر می کرد که درست و حسابی با آقای ویکهام رقص خواهد کرد و از نگاه و رفتار آقای دارسی خیلی چیزها خوانده خواهد شد. کاترین و لیدیا هم خوشحال بودند، اما نه صرفا به خاطر چیز خاصی یا آدم خاصی، چون با این که مثل الیزابت دلشان می خواست نصف مدت مهمانی را با آقای ویکهام برقصند، باز آقای ویکهام تنها کسی نبود که آنها بخواهند با او برقصند، و به هر حال رقص رقص بود. حتی مری به بقیه اطمینان می داد که بدش نمی آید برود.
گفت: «روز هایم مال خودم است، کافی است. بد نیست کوتاه بیایم و گاهی در مهمانی های شبانه هم شرکت کنم. بقیه هم از آدم توقع دارند. من هم جزو کسانی هستم که بعضی وقت ها استراحت و سرگرمی را برای هر کس مناسب می دانند.»
الیزابت به خاطر این قضیه خیلی سرحال بود، و با این که معمولا با آقای کالینز زیاد حرف نمی زد به ذهنش رسید از او بپرسد که آیا دعوت آقای بینگلی را قبول می کند یا نه، و اگر قبول می کنند آیا شرکت در تفریحات شبانه را صحیح می داند یا نه. اما با کمال تعجب دید که هیچ منعی از نظر آقای کالینز وجود ندارد، نه سراسقف رقص را منع کرده است و نه لیدی کاترین دو بورگ.
آقای کالینز گفت: «من به هیچ وجه تصور نمی کنم این نوع مجلس رقص که جوان باشخصیتی برای آدم های آبرومند برگزار می کند هیچ معصیتی داشته

صفحه 97 از 431