به او قول داد که به زندگی من سر و سامان خواهد داد. به نظر من، آقای دارسی وقتی چنین قولی می داد هم می خواست دین او را ادا کند و هم می خواست محبتش را به من نشان بدهد.»
الیزابت گفت: «چه عجیب! چه نفرت انگیز!... فکر می کنم همین غرور آقای دارسی اجازه نداد با شما منصفانه رفتار کند! اگر غرورش نبود این قدر به نادرستی تن نمی داد، ... بله اسمی جز نادرستی و بی شرافتی ندارد.»
ویکهام در جواب گفت: «جالب است که تقریبا همه کارهایش را می شود به غرور نسبت داد.... واقعا هم در بیشتر مواقع، غرور بهترین دوستش بوده. این غرور، بیشتر حسن اوست تا چیز دیگر. اما به هر حال هیچ کدام ما منطقی نیستیم. در رفتارش با من، انگیزه هایی قوی تر از غرور وجود داشت.»
«شده که جنین غرور نفرت انگیزی به خیر و صلاح هم ختم شود؟ »
«بله. باعث شده که خیلی وقت ها دست و دل باز و بلندنظر باشد، ... پولش را فارغبال ببخشد، مهمان نوازی کند، به مستأجرانش کمک کند، به داد تنگدست ها برسد. غرور خانوادگی، غرور مادرزادی، باعثش می شود، چون خیلی به پدرش افتخار می کند. این که خانواده اش را از چشم ها نیندازد، محبوبیتش را از دست ندهد، یا نفوذ کاخ پمبرلی را حفظ کند، خودش انگیزه بسیار قدرتمندی است. غرور برادرانه هم دارد، و نوعی عاطفه برادرانه باعث می شود سرپرست بسیار مهربان و مراقب خواهرش باشد. همه می گویند او دلسوزترین و بهترین برادر است.»
«دوشیزه دارسی چه جور دختری است؟ »
سرش را تکان داد. «... کاش می شد او را دوست داشتنی بدانم. برای من سخت است که از دارسی ها بد بگویم. اما خب، خیلی شبیه برادرش است، ... خیلی خیلی مغرور.... بچه که بود با احساس و شیرین بود، خیلی هم به من علاقه داشت. من ساعت ها وقتم را می گذاشتم با او بازی می کردم. ولی حالا دیگر برایم مهم نیست. دختر قشنگی است، پانزده شانزده ساله است، و فکر می کنم خیلی هم خوب تربیت شده. از
                الیزابت گفت: «چه عجیب! چه نفرت انگیز!... فکر می کنم همین غرور آقای دارسی اجازه نداد با شما منصفانه رفتار کند! اگر غرورش نبود این قدر به نادرستی تن نمی داد، ... بله اسمی جز نادرستی و بی شرافتی ندارد.»
ویکهام در جواب گفت: «جالب است که تقریبا همه کارهایش را می شود به غرور نسبت داد.... واقعا هم در بیشتر مواقع، غرور بهترین دوستش بوده. این غرور، بیشتر حسن اوست تا چیز دیگر. اما به هر حال هیچ کدام ما منطقی نیستیم. در رفتارش با من، انگیزه هایی قوی تر از غرور وجود داشت.»
«شده که جنین غرور نفرت انگیزی به خیر و صلاح هم ختم شود؟ »
«بله. باعث شده که خیلی وقت ها دست و دل باز و بلندنظر باشد، ... پولش را فارغبال ببخشد، مهمان نوازی کند، به مستأجرانش کمک کند، به داد تنگدست ها برسد. غرور خانوادگی، غرور مادرزادی، باعثش می شود، چون خیلی به پدرش افتخار می کند. این که خانواده اش را از چشم ها نیندازد، محبوبیتش را از دست ندهد، یا نفوذ کاخ پمبرلی را حفظ کند، خودش انگیزه بسیار قدرتمندی است. غرور برادرانه هم دارد، و نوعی عاطفه برادرانه باعث می شود سرپرست بسیار مهربان و مراقب خواهرش باشد. همه می گویند او دلسوزترین و بهترین برادر است.»
«دوشیزه دارسی چه جور دختری است؟ »
سرش را تکان داد. «... کاش می شد او را دوست داشتنی بدانم. برای من سخت است که از دارسی ها بد بگویم. اما خب، خیلی شبیه برادرش است، ... خیلی خیلی مغرور.... بچه که بود با احساس و شیرین بود، خیلی هم به من علاقه داشت. من ساعت ها وقتم را می گذاشتم با او بازی می کردم. ولی حالا دیگر برایم مهم نیست. دختر قشنگی است، پانزده شانزده ساله است، و فکر می کنم خیلی هم خوب تربیت شده. از
