نام کتاب: غرور و تعصب
آقای کالینز از شکوه و جلال لیدی کاترین و عمارت و بارگاهش حرف زد. چند بار هم گریز زد و از اقامتگاه نا قابل خود تعریف کرد و گفت که چه دستی دارند به سر و گوش این اقامتگاه می کشند. خلاصه، تا آمدن آقایان، با خوشحالی همین چیزها را می گفت، و می دید که خانم فیلیپس مستمع خوبی است و با اشتیاق به این حرف ها گوش می کند. خانم فیلیپس هم با شنیدن این حرف ها نظر بهتری درباره اهمیت و اعتبار آقای کالینز پیدا می کرد و در این فکر بود که در اولین فرصت همه این ها را برای دور و بری ها و همسایه ها نقل کند. برای دخترها، که حوصله شنیدن حرف های این قوم و خویش را نداشتند و کاری هم نداشتند جز اینکه بگویند کاش یک ساز آن جا بود و کپی های مختلف خود از چینی نقش دار بالای پیش بخاری را سبک و سنگین می کردند، این انتظار خیلی طولانی بود. اما بالاخره انتظارشان به پایان رسید. آقایان آمدند. وقتی آقای ویکهام وارد اتاق شد، الیزابت احساس کرد اولین بار که او را دیده بود و بعد که به یادش افتاده بود، بی علت و دلیل نبود که از او خوشش آمده بود. افسران آن منطقه کلا آراسته و آقامنش بودند، و حالا بهترین شان هم به این مهمانی آمده بودند. اما آقای ویکهام از نظر ظاهر و رفتار و حالت و طرز راه رفتن یک سر و گردن بالاتر از بقیه بود، همان طور که همه نیز از آقای فیلیپس خپله با آن قیافه پت و بهن که بوی شراب می داد و پشت سر آنها وارد اتاق شد یک سر و گردن برتر بودند.
آقای ویکهام مرد خوشبختی بود که چشم همه خانم ها به طرف او بر می گشت، و الیزابت هم زن خوشبختی بود که نهایتا آقای ویکهام کنار او نشست. خیلی گرم و دوستانه بلافاصله سر صحبت را باز کرد. البته داشت می گفت شب بارانی است و احتمالا بارش شدیدی در پیش است، اما الیزابت احساس می کرد که حتی حرف معمولی و کسالت بار و پیش پا افتاده هم با مهارتی که آقای ویکهام دارد جالب و جذاب به نظر می رسد.
با وجود رقیبانی مانند آقای ویکهام و افسرها، که توجه خانم ها را به خود جلب کرده بودند، آقای کالینز داشت فراموش می شد. البته از نظر خانم های

صفحه 85 از 431