پذیرفته است. همان طور بود که می بایست باشد. مرد جوان فقط اونیفورم مخصوص هنگ را کم داشت، اما به هر حال خیلی جذاب بود. ظاهرش خیلی به دل می نشست. تا بخواهید خوش قیافه بود، صورت قشنگ، اندام متناسب و رفتار دلنشین. بعد از معرفی، خودش با کمال میل برای گفت و گو آمادگی نشان داد... نوعی آمادگی که هم مؤدبانه بود و هم بدون تظاهر. ایستاده بودند و داشتند با رغبت تمام گپ می زدند که صدای پای اسب توجه شان را جلب کرد و دارسی و بینگلی را دیدند که در خیابان سوار بر اسب به طرف آنها می آمدند. آن دو با دیدن خانم ها مستقیما به طرف آنها آمدند و شروع کردند به احوال پرسی های معمول. بیشتر بینگلی حرف می زد، و مخاطبش هم عمدتا دوشیزه بنت بود. بینگلی گفت که داشته به لانگبورن می رفته تا سراغ دوشیزه بنت را بگیرد. آقای دارسی هم سری تکان داد و دقت کرد تا به الیزابت نگاه نکند، اما ناگهان چشم شان به مرد غریبه افتاد. الیزابت که تصادف داشت قیافه آنها را موقع نگاه کردن به یکدیگر می دید از تغییر حالت آنها خیلی تعجب کرد. رنگ هر دو پرید، یکی شان مثل گچ سفید شد، یکی شان مثل لبو قرمز. آقای ویکهام، بعد از چند لحظه، دستی به کلاهش زد... آقای دارسی زورکی به این احترام جواب داد. چه معنایی داشت؟ نمی شد فهمید. در عین حال نمی شد نفهمید.
یک دقیقه بعد، آقای بینگلی ظاهرا بدون آنکه فهمیده باشد چه گذشته است خداحافظی کرد و با دوستش رفت.
آقای دنی و آقای ویکهام خانم های جوان را تا در خانه آقای فیلیپس همراهی کردند. دوشیزه لیدیا اصرار داشت آن ها هم داخل خانه بشوند. در خانم فیلیپس هم از پنجره اتاق نشیمن سرش را بیرون آورد و با صدای بلند به آنها تعارف کرد.
خانم فیلیپس که همیشه از دیدن خواهر زاده هایش خوشحال می شد، این بار به دو تای بزرگ تر که دفعه قبل نیامده بودند خیلی خوشامد گفت. از آمدن ناگهانی شان اظهار تعجب و خوشحالی کرد، چون با کالسکه خودشان نیامده
یک دقیقه بعد، آقای بینگلی ظاهرا بدون آنکه فهمیده باشد چه گذشته است خداحافظی کرد و با دوستش رفت.
آقای دنی و آقای ویکهام خانم های جوان را تا در خانه آقای فیلیپس همراهی کردند. دوشیزه لیدیا اصرار داشت آن ها هم داخل خانه بشوند. در خانم فیلیپس هم از پنجره اتاق نشیمن سرش را بیرون آورد و با صدای بلند به آنها تعارف کرد.
خانم فیلیپس که همیشه از دیدن خواهر زاده هایش خوشحال می شد، این بار به دو تای بزرگ تر که دفعه قبل نیامده بودند خیلی خوشامد گفت. از آمدن ناگهانی شان اظهار تعجب و خوشحالی کرد، چون با کالسکه خودشان نیامده