یکی از دخترها را بگیرد، به شرطی که به همان قشنگی و مقبولیتی می بود که از همه شنیده بود. این جبران مافاتی بود برای به ارث بردن دارایی پدر آن ها. خودش خیال می کرد که این فکر فوق العاده ای است، شایسته و مناسب، و کاملا هم سخاوتمندی و بی غرضی او را نشان می دهد.
با دیدن دخترها فکر و نقشه اش اصلا عوض نشد. قیافه قشنگ دوشیزه بنت تصمیمش را قوی تر می کرد و با تصورات قالبی اش درباره تقدم ازدواج دختر بزرگ تر هم جور در می آمد. شب اول، او را انتخاب کرد. اما صبح روز بعد انتخابش کمی عوض شد، آن هم بعد از یک ربع مصاحبت رو در رو با خانم بنت در فرصت قبل از صبحانه. صحبت از خانه کشیشی اش به میان آمد و طبیعتا موضوع به امیدها و آرزوهایش کشید، و این که باید در لانگبورن بانویی برای این خانه پیدا کرد. خانم بنت وسط لبخندهای دلگرم کننده و تشویق های سربسته این مطلب را به میان آورد و به آقای کالینز فهماند که به جین کاری نداشته باشد... در مورد دختر های کوچک تر حرفی نمی زند... مسلما جواب قطعی نمی تواند بدهد... ولی عجالتا قرار و مداری گذاشته نشده... دختر بزرگ، باید فقط اسمش را می برد... صلاح ندید به او اشاره کند، لابد قرار است به همین زودی ها شوهر کند.
کافی بود توجه آقای کالینز از جین به الیزابت برگردد. همین طور هم شد... و خانم بنت هم مدام شعله را تیزتر می کرد. الیزابت چه از نظر سن و سال و چه از نظر خوشگلی دختر دوم بود، و خب، معلوم است که باید جای خواهر بزرگ را بگیرد.
خانم بنت زود فهمید، و خیالش راحت شد که به زودی زود دوتا از دخترهایش شوهر می کنند. مردی که روز قبل حاضر نبود با او حتی حرف بزند، حالا مشمول الطاف و توجهات خانم بنت شده بود.
لیدیا یادش نرفت که باید به مریتن برود. همه خواهرها جز مری حاضر شدند همراهش بروند. قرار شد آقای کالینز هم با آنها برود، البته به تقاضای آقای بنت، چون دوست داشت هرچه زودتر از دستش خلاص شود و سراغ
با دیدن دخترها فکر و نقشه اش اصلا عوض نشد. قیافه قشنگ دوشیزه بنت تصمیمش را قوی تر می کرد و با تصورات قالبی اش درباره تقدم ازدواج دختر بزرگ تر هم جور در می آمد. شب اول، او را انتخاب کرد. اما صبح روز بعد انتخابش کمی عوض شد، آن هم بعد از یک ربع مصاحبت رو در رو با خانم بنت در فرصت قبل از صبحانه. صحبت از خانه کشیشی اش به میان آمد و طبیعتا موضوع به امیدها و آرزوهایش کشید، و این که باید در لانگبورن بانویی برای این خانه پیدا کرد. خانم بنت وسط لبخندهای دلگرم کننده و تشویق های سربسته این مطلب را به میان آورد و به آقای کالینز فهماند که به جین کاری نداشته باشد... در مورد دختر های کوچک تر حرفی نمی زند... مسلما جواب قطعی نمی تواند بدهد... ولی عجالتا قرار و مداری گذاشته نشده... دختر بزرگ، باید فقط اسمش را می برد... صلاح ندید به او اشاره کند، لابد قرار است به همین زودی ها شوهر کند.
کافی بود توجه آقای کالینز از جین به الیزابت برگردد. همین طور هم شد... و خانم بنت هم مدام شعله را تیزتر می کرد. الیزابت چه از نظر سن و سال و چه از نظر خوشگلی دختر دوم بود، و خب، معلوم است که باید جای خواهر بزرگ را بگیرد.
خانم بنت زود فهمید، و خیالش راحت شد که به زودی زود دوتا از دخترهایش شوهر می کنند. مردی که روز قبل حاضر نبود با او حتی حرف بزند، حالا مشمول الطاف و توجهات خانم بنت شده بود.
لیدیا یادش نرفت که باید به مریتن برود. همه خواهرها جز مری حاضر شدند همراهش بروند. قرار شد آقای کالینز هم با آنها برود، البته به تقاضای آقای بنت، چون دوست داشت هرچه زودتر از دستش خلاص شود و سراغ