شد، و لیدیا تعجب کرد. ... کتاب های دیگری آوردند، و آقای کالینز بعد از کمی ورانداز کردن کتاب ها بالاخره کتاب موعظه های *فوردایس* را انتخاب کرد. وقتی داشت لای کتاب را باز می کرد لیدیا خمیازه کشید، و هنوز آقای کالینز با آن لحن جدی و یکنواخت سه صفحه از کتاب را نخوانده بود که لیدیا قرائت او را قطع کرد و گفت:
«مامان، می دانی که شوهر خاله، فیلیپس، گفته ریچارد را بیرون می کند و اگر بیرون بکند کلنل فورستر استخدامش می کند. خاله خودش یکشنبه به من گفت. من فردا می روم مریتن ته و توی قضیه را در بیاورم و در ضمن بپرسم آقای دنی چه موقعی از شهر می آید.»
دو خواهر بزرگتر به لیدیا گفتند که جلو زبانش را بگیرد، اما آقای کالینز که به هر حال ناراحت شده بود کتاب را کنار گذاشت و گفت:
«من همیشه دیده ام که خانم های جوان به کتاب های جدی کمتر علاقه نشان می دهند، هرچند که این کتاب ها فقط برای اصلاح و تربیت آنها نوشته شده. راستش، من تعجب می کنم. آخر، چه چیزی برای آنها بهتر از اندرز و تعلیم و موعظه است. به هر حال، من دیگر سر این قوم و خویش جوانم را درد نمی آورم.»
بعد رو کرد به آقای بنت و برای تخته نرد حریف طلبید. آقای بنت قبول کرد، و به آقای کالینز گفت همان بهتر که دخترها را با سرگرمی های بچگانه شان به حال خود بگذارند. خانم بنت و دخترهایش به خاطر بی ادبی لیدیا حسابی معذرت خواهی کردند و به آقای کالینز قول دادند که اگر کتاب خواندن را از سر بگیرد چنین اتفاقی تکرار نخواهد شد. اما آقای کالینز اطمینان داد که اصلا از دست این قوم و خویش جوان دلخور نیست و نباید هم رفتارش را بی احترامی تلقی کرد. بعد هم رفت پشت میز دیگری نشست و آماده بازی تخته نرد با آقای بنت شد.
«مامان، می دانی که شوهر خاله، فیلیپس، گفته ریچارد را بیرون می کند و اگر بیرون بکند کلنل فورستر استخدامش می کند. خاله خودش یکشنبه به من گفت. من فردا می روم مریتن ته و توی قضیه را در بیاورم و در ضمن بپرسم آقای دنی چه موقعی از شهر می آید.»
دو خواهر بزرگتر به لیدیا گفتند که جلو زبانش را بگیرد، اما آقای کالینز که به هر حال ناراحت شده بود کتاب را کنار گذاشت و گفت:
«من همیشه دیده ام که خانم های جوان به کتاب های جدی کمتر علاقه نشان می دهند، هرچند که این کتاب ها فقط برای اصلاح و تربیت آنها نوشته شده. راستش، من تعجب می کنم. آخر، چه چیزی برای آنها بهتر از اندرز و تعلیم و موعظه است. به هر حال، من دیگر سر این قوم و خویش جوانم را درد نمی آورم.»
بعد رو کرد به آقای بنت و برای تخته نرد حریف طلبید. آقای بنت قبول کرد، و به آقای کالینز گفت همان بهتر که دخترها را با سرگرمی های بچگانه شان به حال خود بگذارند. خانم بنت و دخترهایش به خاطر بی ادبی لیدیا حسابی معذرت خواهی کردند و به آقای کالینز قول دادند که اگر کتاب خواندن را از سر بگیرد چنین اتفاقی تکرار نخواهد شد. اما آقای کالینز اطمینان داد که اصلا از دست این قوم و خویش جوان دلخور نیست و نباید هم رفتارش را بی احترامی تلقی کرد. بعد هم رفت پشت میز دیگری نشست و آماده بازی تخته نرد با آقای بنت شد.
*کتابی به قلم جیمز فرردایس به نام موعظه هایی برای زنان جوان (۱۷۶۶) که تمام هشدار و حذرباش در باب لذایذ زودگذر است.