نام کتاب: غرور و تعصب
می زند. کوچکترین اعتراضی هم نکرده که چرا به محافل آن اطراف رفت و آمد دارد یا در مواقعی یکی دو هفته ای کارش را ول می کند تا به دیدن اقوام و آشناها برود. حتی این قدر عنایت داشته که توصیه کرده هرچه زودتر ازدواج کند، اما با دقت و دوراندیشی همسر آینده اش را انتخاب کند. یک بار هم به اقامتگاه محقرش آمده، و تمام جرح و تعدیل هایی را که او داشت می کرد تأیید کرده و حتی منت گذاشته و خودش نیز تغییراتی را توصیه کرده، ... چند رف در پستوهای بالای پله ها.
آقای بنت گفت: «بله، همه چیز بقاعده و صحیح است، و به نظرم ایشان خانم بسیار مطبوعی هستند. افسوس که بیشتر بانوهای والامقام مثل ایشان نیستند. محل زندگی شان نزدیک شماست؟ »
«باغی که اقامتگاه محقر من در آن واقع است فقط با یک گذرگاه از روزینگز پارک جدا می شود که محل اقامت ایشان است.»
«به نظرم گفتید ایشان بیوه هستند، آقا. اولاد هم دارند؟»
«فقط یک دختر که وارث روزینگز پارک هستند و یک ملک بسیار وسیع»
خانم بنت سرش را تکان داد و گفت: « آه! پس وضعش بهتر از دخترهای دیگر است. چه جور دختری است؟ قشنگ است؟ »
«مسلما بانوی جذابی اند. لیدی کاترین خودشان می گویند که دوشیزه دو بورگ از زیباترین زنان هم زیباترند، چون چیزی در وجناتشان هست که تشخص و اصل و نسب شان را کاملا نشان می دهد. متأسفانه کمی علیل هستند و همین مسئله سبب شده آن طور که باید و شاید در همه کارها مهارت کسب نکنند، وگرنه همه فضل و کمالات را صاحب می شدند. خانمی که ناظر تعلیم و تربیت ایشان بوده و هنوز هم نزد آن هاست این مطلب را به من گفته. ولی خب، کاملا دوست داشتنی اند، و گاهی هم لطف می کنند با کالسکه کوچک و اسب های کوچولوی شان به کلیه حقیر می آیند.»
«آیا شرفیاب هم شده اند؟ من یادم نمی آید اسم ایشان جزو اسامی بانوان دربار آمده باشد.»

صفحه 75 از 431