نام کتاب: غرور و تعصب
کردند. آقای بنت البته زیاد حرف نزد، اما خانم ها کاملا مشتاق صحبت بودند، و آقای کالینز هم نه نیاز داشت کسی او را به حرف بیاورد و نه خودش دوست داشت ساکت بماند. بلند قد، تنومند و بیست و پنج ساله بود. هنوز جا به جا نشده به خانم بنت تبریک گفت که چه دخترهای خوبی دارد، و صف زیبایی شان را زیاد شنیده است، اما حالا می بیند که شنیدن کی بود مانند دیدن. بعد هم اضافه کرد که حتما خانم بنت به وقتش به خیر و خوشی شوهرشان می دهد. این تعارف زیاد به مذاق بعضی از شنوندگان خوش نیامد، اما خانم بنت که با هیچ تمجید و تعارفی مخالفت نمی کرد، زود جواب داد:
«شما خیلی محبت دارید، آقا، من مطمئنم. از ته دل آرزو میکنم همین طور بشود، وگرنه باید با تنگدستی و نداری بسازند. اوضاع عجیب و غریبی است.»
«و شاید منظورتان وضعیت این ملک است.»
« آه! آقا، بله. حتما قبول دارید که برای دخترهای بی نوای من قضیه غم انگیز است. البته من نمی خواهم شما را مقصر بدانم، چون می دانم این جور چیزها توی دنیا همه اش اتفاقی و تصادفی است. معلوم نیست وقتی ملک و املاکی به کسی می رسد بعد چه می شود.»
«خانم، من کاملا به مضیقه و مشقت قوم و خویش های عزیزم واقفم، ... و خیلی حرف ها می توانم در این باره بزنم، اما مواظبم که عجله و شتاب نکنم. ولی به خانم های جوان اطمینان می دهم که جز تمجید و ستایش آنها کاری ندارم. عجالتا بیشتر از این نمی گویم، اما شاید وقتی بیشتر آشنا شدیم...»
حرفش قطع شد، چون برای صرف شام صدا کردند. دخترها به یکدیگر لبخند زدند. آقای کالینز غیر از دخترها از چیزهای دیگری هم تعریف و تمجید کرد. سالن، اتاق غذاخوری، و همه اسباب و اثاث را نگاه کرد و تعریف کرد. تعریف و تمجیدش از هر چیزی که بود به عمق دل خانم بنت نیش می زد، و خانم بنت با اضطراب فکر می کرد که آقای کالینز به همه چیز به

صفحه 72 از 431