نام کتاب: غرور و تعصب
می خواهد آن ها لااقل تا روز بعد بمانند، تا حال جین بهتر شود. به این ترتیب، رفتن دو خواهر تا روز بعد به تعویق افتاد. اما دوشیزه بینگلی پشیمان بود از این که اصرار کرده بود آنها دیرتر بروند، چون حسادت و ناراحتی اش از دست این خواهر بر محبت و عاطفه اش به آن خواهر می چربید.
آقای خانه وقتی فهمید آن ها به همین زودی می خواهند بروند خیلی غمگین شد، و سعی کرد به دوشیزه بنت بقبولاند که صحیح نیست... آخر، حالش خوب خوب نشده. اما جین وقتی فکر می کرد کاری درست است دیگر از حرفش برنمی گشت.
ولی آقای دارسی وقتی فهمید آنها می خواهند بروند زیاد بدش نیامد... الیزابت زیاد در ندرفیلد مانده بود. الیزابت بیش از حدی که دارسی خیال می کرد او را مجذوب خود کرده بود... دوشیزه بینگلی هم با الیزابت رفتار مؤدبانه ای نداشت و این مسئله هم آقای دارسی را ناراحت می کرد. این بود که خیلی عاقلانه تصمیم گرفت کاملا حواسش را جمع کند تا مبادا هیچ نشانه ای از علاقه و دلبستگی از خودش بروز بدهد، یعنی هیچ علامتی در رفتارش دیده نشود که الیزابت خیال کند دارسی از او خوشش می آید. حتی فکر کرد که اگر چنین تصوری هم در ذهن الیزابت شکل گرفته باشد، رفتارش در این روز آخر قاعدتا این تصور را تقویت یا باطل می کند. با این نیت، کل روز شنبه حتی ده کلمه هم با الیزابت حرف نزد، و یک بار که نیم ساعت با هم تنها بودند دارسی محکم به کتابش چسبید و هیچ نگاهی به الیزابت نینداخت.
روز یکشنبه، بعد از کارهای صبح، وداعی که همه طالبش بودند، اتفاق افتاد. نزاکت دوشیزه بینگلی با الیزابت بالاخره گل کرد، همین طور مهر و محبتش به جین. دوشیزه بینگلی به جین گفت که همیشه از دیدنش، چه در لانگبورن، چه در ندرفیلد، خوشحال می شود. بعد با محبت و علاقه جین را در آغوش گرفت، و حتی با الیزابت هم دست داد. بعد هر دو خواهر رفتند.... الیزابت کاملا شاد و سرحال از همه خداحافظی کرد.
مادرشان استقبال خوبی از آن ها نکرد. خانم بنت میپرسید چرا

صفحه 66 از 431