نام کتاب: غرور و تعصب
الیزابت گفت: «واقعا نقص است. نفرتی که از بین نرود، عیب است. ولی شما با عیب خودتان خوب کنار آمده اید. ... من واقعا نمی توانم به این یکی بخندم. خیالتان از من راحت باشد.»
«به نظر من، در هر شخصیتی نوعی گرایش به چیزهای بد وجود دارد، نوعی عیب و نقص مادرزاد، که حتی با بهترین تعلیمات هم از بین نمی رود.»
«و عیب شما هم این است که آمادگی دارید از هر کسی بدتان بیاید.»
دارسی با لبخند جواب داد: «و عیب شما هم این است که عمدا، با کله شقی دیگران را درست درک نکنید.»
دوشیزه بینگلی، خسته از این گفت و گویی که خودش در آن شرکت نداشت، گفت: «بیاید کمی موسیقی گوش کنیم. لوئیزا، اشکالی که ندارد آقای هرست را بیدار کنم.»
خواهرش کوچک ترین اعتراضی نکرد. در پیانو را باز کردند، و دارسی بعد از کمی فکر کردن، هیچ هم بدش نیامد. داشت می فهمید که توجه بیش از حد به الیزابت چه خطرهایی دارد.

صفحه 64 از 431