نام کتاب: غرور و تعصب
فصل ۱۱

بعد از شام که خانم ها بلند شدند، الیزابت زود پیش خواهرش رفت. او را خوب پوشاند و با خودش به اتاق پذیرایی برد. آن جا، هر دو دوستش با خوشحالی از او استقبال کردند. الیزابت در آن یک ساعتی که آقایان هنوز نیامده بودند، خانم ها را خیلی مهربان و مطبوع دید. قدرت بیان شان خیلی خوب بود. می توانستند هر قضیه ای را به دقت شرح بدهند، هر حکایتی را خوشمزه تعریف کنند، و شاد و سرحال به اطرافیان و آشنایان خود بخندند.
اما وقتی آقایان آمدند، جین از کانون توجه خارج شد. چشم های دوشیزه بینگلی فوری به طرف دارسی چرخید و هنوز دارسی چند قدم برنداشته چیزهایی به او گفت. دارسی یک راست به طرف جین رفت و مؤدبانه از بهبود حالش اظهار خوشحالی کرد. آقای هرست نیز سری به طرف جین تکان داد و گفت که «فوق العاده خوشحال» است، اما احوال پرسی بینگلی خیلی گرم تر و پر شورتر بود. نیم ساعت اول به پرکردن بخاری گذشت، تا مبادا جین از تغییر هوا ناراحت شود. جین به تقاضای بینگلی به طرف دیگر بخاری رفت تا فاصله اش از در بیشتر باشد. بعد بینگلی کنارش نشست و بیشتر با او حرف زد تا با بقیه. الیزابت که طرف دیگر اتاق نشسته بود، با خوشحالی به این صحنه نگاه می کرد.

صفحه 59 از 431