نام کتاب: غرور و تعصب
«تسلیم شدن بدون اعتقاد هم معنی اش تفاهم نیست.»
«آقای دارسی، به نظر من شما تأثیر دوستی و عاطفه را ندیده می گیرید. آدم اگر به تقاضای کسی اهمیت بدهد معمولا زود هم تسلیم می شود، منتظر دلیل و منطق نمی ماند. منظورم فقط این مثالی نیست که درباره آقای بینگلی زده اید. شاید باید صبر کنیم تا چنین موقعیتی پیش بیاید، آن وقت درباره درست و غلط رفتار ایشان بحث کنیم. اما در قضایای کلی و معمولی بین دو دوست، اگر یکی از آنها از دیگری بخواهد که تصمیمش را که خیلی هم خطیر نیست تغییر بدهد، به نظر شما اگر آن شخص به میل دوستش عمل کند و دلیل و منطق هم نخواهد آیا کار بدی کرده است ؟ »
«بهتر نیست قبل از ادامه بحث با دقت بیشتری اهمیت آن تقاضا را بسنجیم؟ همین طور میزان صمیمیت دو طرف را؟ »
بینگلی گفت: «خب، بیایید همه جزئیات را بسنجیم، حتی قد و قواره آن دو نفر را. دوشیزه بنت، همین چیزها شاید در بحث منطقی بیش از آنکه شما تصور می کنید اهمیت داشته باشد. مطمئن باشید که اگر آقای دارسی قدش از من بلند تر نبود، من نصف این احترام را هم به او نمی گذاشتم. من اعلام می کنم که در موارد خاص، و در جاهای خاص، موجودی با هیبت تر از دارسی نمی شناسم، بخصوص در خانه خودش و یکشنبه شب ها که کار و مشغولیتی ندارد.»
آقای دارسی لبخند زد، اما الیزابت فکر کرد که او کمی دلخور شده است. به خاطر همین جلو خندۀ خودش را گرفت. دوشیزه بینگلی که از این اسائه ادب به آقای دارسی خوشش نیامده بود به برادر خود اعتراض کرد که چرا چنین حرف های بیهوده ای به زبان می آورد.
آقای دارسی گفت: «متوجه منظورت هستم، بینگلی. تو از بحث منطقی خوشت نمی آید، دلت می خواهد موضوع را مسکوت بگذاری »
«شاید. بحث و مباحثه فرق زیادی با مشاجره ندارد. اگر تو و دوشیزه بنت حرف تان را نگه دارید تا من از این اتاق بروم، ممنون می شوم. بعد هرچه دلتان می خواهد پشت سر من حرف بزنید.»

صفحه 55 از 431