نام کتاب: غرور و تعصب
بینگلی بلافاصله ادامه داد: «نمی دانستم که شما درباره اخلاق و رفتار آدمها تأمل می کنید. باید جالب باشد.»
« بله، اما شخصیت های بغرنج تر قابل مطالعه ترند. لااقل این یک حسن را دارند.»
دارسی گفت: «در این ناحیه زیاد فرصت برای چنین تأملی پیش نمی آید. در این جور جاها در محافل کاملا محدود و ثابتی رفت و آمد دارید.»
«ولی آدم ها خودشان زیاد تغییر می کنند، و همیشه چیزهای تازه ای می شود در آنها دید.»
خانم بنت که از طرز حرف زدن آقای دارسی درباره «این جور جاها» دلخور شده بود گفت: «بله، البته. مطمئن باشید که در روستاها هم مثل شهرها این طور چیزها وجود دارد.»
همه تعجب کردند. دارسی لحظه ای به خانم بنت نگاه کرد و بعد ساکت سرش را برگرداند. خانم بنت که خیال می کرد او را از میدان به در کرده با لحن فاتحانه ای گفت:
«من که نمی فهمم لندن چه مزیت خاصی به این ناحیه ها دارد، جز مغازه ها و اماکن عمومی، روستاها خیلی دلپذیرترند، مگر نه آقای بینگلی؟ »
آقای بینگلی جواب داد: «من وقتی این جور جاها هستم اصلا دلم نمی خواهد بروم. وقتی هم توی شهر هستم همین طور. هر کدام محاسن خودش را دارد. من در هر دو جا می توانم خوش باشم.»
«بله... به خاطر این که شما خلق و خوی خوشی دارید، اما ایشان» نگاهی به دارسی انداخت و ادامه داد: «ایشان ظاهر این ناحیه ها را اصلا به حساب نمی آورند.»
الیزابت از این حرف مادرش خجالت کشید و گفت: «البته شما اشتباه می کنید، مامان. حرف آقای دارسی را سوء تعبیر کرده اید. آقای دارسی فقط منظورشان این بود که تنوع آدم ها در روستا به اندازه شهر نیست، و این مطلبی است که شما هم قبولش دارید.»

صفحه 47 از 431