نام کتاب: غرور و تعصب
آمد، اما در عین حال شک داشت که آمدن این همه راه، آن هم یکه و تنها درست بوده یا نه. آقای هرست هم فکر و ذکرش فقط صبحانه اش بود.
وقتی از حال و روز خواهرش پرسید، جواب های چندان مساعدی نشنید. دوشیزه بنت ناخوش احوال خوابیده بود، و وقتی هم بیدار شده بود تب داشت و حالش طوری نبود که از اتاقش بیرون بیاید. خوشبختانه الیزابت را زود به آن اتاق بردند. جین که همه اش به فکر این بود مبادا کسی را نگران و ناراحت کند، و در نامه اش نیز نوشته بود که چقدر دوست داشته به عیادتش بروند، از آمدن الیزابت خیلی خوشحال شد. البته حالش طوری نبود که زیاد حرف بزند، و وقتی دوشیزه بینگلی آنها را تنها گذاشت جین فقط گفت که از این همه مهربانی و محبت خیلی ممنون است. الیزابت در سکوت از او مراقبت کرد.
وقتی صبحانه تمام شد، خواهرها هم به اتاق آمدند. الیزابت رفته رفته از آنها خوشش آمد، چون دید که چه دلسوزی و محبتی نشان می دهند. پزشک آمد، و بعد از معاینه جین گفت که به نظرش این مریض سرمای شدیدی خورده و باید معالجه اش کرد. توصیه کرد که به رختخواب برگردد، و داروهایی هم تجویز کرد. بلافاصله طبق دستور عمل کردند، چون علائم تب شدیدتر و سردردش هم بیشتر می شد. الیزابت لحظه ای از اتاق خارج نشد، و بقیه خانم ها هم زیاد به جین سر می زدند. البته آقایان بیرون رفته بودند و خانم ها عملا کار دیگری نداشتند.
وقتی ساعت سه بار نواخت، الیزابت احساس کرد که باید برود، و این را با اکراه به زبان آورد. دوشیزه بینگلی کالسکه خودش را تعارف کرد و الیزابت فقط منتظر ذرهای اصرار بود تا بپذیرد، اما جین چنان از رفتن الیزابت اظهار نگرانی کرد که دوشیزه بینگلی تعارف کردن کالسکه را پس گرفت و به جای آن از الیزابت خواست در ندرفیلد بماند. الیزابت تشکر کرد و پذیرفت. خدمتکاری به لانگبورن فرستادند تا هم خبر بدهد که الیزابت آن جا می ماند و هم کمی لباس بگیرد و بیاورد.

صفحه 37 از 431