به الیزابت نگاه کرده بود چنگی به دلش نزده بود. دفعه بعد هم که الیزابت را دید فقط دنبال عیب و ایراد گشت. اما همین که به خودش و دوستانش گفت که جذابیتی در قیافه الیزابت نمی بیند متوجه شد که در حالت زیبای چشم های سیاه الیزابت نوعی هوش و ذکاوت فوق العاده موج می زند. بعد از این، چیزهای دیگری هم در الیزابت کشف کرد که به همان اندازه باعث خجالتش شد. با نگاه عیب جوی خود انواع و اقسام عیب و نقص در الیزابت پیدا می کرد، اما در عین حال مجبور می شد اعتراف کند که اندام و شکل و شمایل الیزابت ظریف و خوشایند است. با این که می گفت رفتارهای الیزابت با دنیای باب روز فاصله دارد، از نشاط و بازیگوشی بی تکلف او خوشش می آمد. الیزابت از این تغییر عقیده پاک بی خبر بود.... از نظر الیزابت، آقای دارسی همان مردی بود که هیچ جا محبوب نبود و الیزابت را هم آنقدر قشنگ نمی دانست که قابل باشد تا با او برقصد
آقای دارسی می خواست الیزابت را بیشتر بشناسد، و برای این که یک قدم جلوتر برود و سر صحبت را با او باز کند، به حرف های الیزابت با دیگران گوش سپرد. الیزابت متوجه شد. همه در خانه سر ویلیام لوکاس بودند که مهمانی بزرگی داده بود.
الیزابت به شارلوت گفت: «منظور آقای دارسی چیست که به صحبت های من با کلنل فورستر گوش می کند؟ »
«این سؤالی است که فقط آقای دارسی می تواند جوابش را بدهد.»
«ولی اگر باز هم این کار را بکند، حتما به او می فهمانم که من می دانم دنبال چه چیزی است. با نگاهش همه چیز را مسخره می کند. باید خودم رودربایستی را کنار بگذارم، وگرنه ممکن است کم کم از هیبتش بترسم.»
کمی بعد آقای دارسی به طرف شان آمد، بدون آنکه ظاهرا قصد صحبت کردن داشته باشد. دوشیزه لوکاس به الیزابت هشدار داد که آن حرف ها را به آقای دارسی نزند، اما همین باعث شد که الیزابت بیشتر تحریک بشود. این بود که رو کرد به آقای دارسی و گفت:
آقای دارسی می خواست الیزابت را بیشتر بشناسد، و برای این که یک قدم جلوتر برود و سر صحبت را با او باز کند، به حرف های الیزابت با دیگران گوش سپرد. الیزابت متوجه شد. همه در خانه سر ویلیام لوکاس بودند که مهمانی بزرگی داده بود.
الیزابت به شارلوت گفت: «منظور آقای دارسی چیست که به صحبت های من با کلنل فورستر گوش می کند؟ »
«این سؤالی است که فقط آقای دارسی می تواند جوابش را بدهد.»
«ولی اگر باز هم این کار را بکند، حتما به او می فهمانم که من می دانم دنبال چه چیزی است. با نگاهش همه چیز را مسخره می کند. باید خودم رودربایستی را کنار بگذارم، وگرنه ممکن است کم کم از هیبتش بترسم.»
کمی بعد آقای دارسی به طرف شان آمد، بدون آنکه ظاهرا قصد صحبت کردن داشته باشد. دوشیزه لوکاس به الیزابت هشدار داد که آن حرف ها را به آقای دارسی نزند، اما همین باعث شد که الیزابت بیشتر تحریک بشود. این بود که رو کرد به آقای دارسی و گفت: