جذاب بود، اما هیچ نشانه ای که دال بر توجه خاصی باشد در ایشان نمی دیدم. با دقت هایی که آن شب به خرج دادم متوجه شدم که هر چند ایشان از علاقه بینگلی خوشحال هستند اما در رفتار خودشان برای جلب توجه بینگلی هیچ گونه احساسی وجود ندارد... اگر شما اشتباه نکرده اید، پس من غلط تشخیص داده ام. شناخت شما از خواهرتان البته احتمال دوم را قوی تر می نماید.... اگر این طور باشد، اگر من با تشخیص غلطم سبب درد و ناراحتی ایشان شده باشم، پس ناراحتی و رنجش شما معقول و منطقی بوده است. اما من باکی ندارم بگویم که حالت و قیافه و رفتار خواهر شما آنقدر جدی و آرام بوده که هر ناظر تیزبینی هم جای من بود معتقد می شد که با وجود خلق و خوی دوست داشتنی و محبت و مهربانی ایشان بعید است قلب و روح شان تحت تأثیر قرار گرفته باشد... این که من دلم می خواست ایشان بی تفاوت باشند، درست است، ... اما این را هم باید بگویم که بررسی ها و تصمیم گیری های من معمولا تحت تأثیر بیم و امیدهای من نیست.... خیال نکنید که چون دلم این طور می خواست، به تبع آن فکر کردم ایشان بی تفاوت اند، ... این فکر من بی طرفانه بود، دو دو تا چهارتای منطقی بود.... علت مخالفتم با ازدواج فقط این ها نبود. البته دیشب اعتراف کردم، لااقل در مورد خودم که غلبه بر موانع مستلزم وجود شور و احساس تند و تیز است... اما موانع خانوادگی در مورد دوست من به این حد که در مورد خودم گفتم نیست.... علل دیگری هم برای این انصراف در کار بود، ... عللی که هنوز وجود دارد، در هر دو مورد به شکل حاد وجود دارد، اما من سعی کردم مورد خودم را فراموش کنم چون عجالتا برایم مطرح نشده اند... این علل را، هرچند خلاصه، باید بیان کنم. ... موقعیت بستگان مادرتان، هرچند که می شود خرده گرفت، در مقایسه با آداب ندانی هایی که بارها مادر تان بروز داده اند، سه خواهر کوچک ترتان نشان داده اند، و حتی در مواردی پدرتان هم به آن اشاره کرده اند، اصلا به حساب نمی آید. ... مرا