اهمیت شان نیز یکسان نیست. اتهام اول این بود که من بدون اعتنا به احساسات طرفین، آقای بینگلی را از خواهر شما جدا کرده ام، ... اتهام دوم این بود که من برخلاف ادعاها، برخلاف اصول شرافت و انسانیت، سعادت و آینده آقای ویکهام را از بین برده و تباه کرده ام. ... طرد تعمدی و بی دلیل دوست دوره جوانی ام. کسی که محبوب پدرم بوده، جوانی که هیچ پشت و پناهی جز ما نداشته و اصلا بزرگ شده تا از این پناه و حمایت بهره مند شود، آن قدر زننده و زشت است که در مقایسه با آن، جدا کردن دو جوان که احساسات و عواطف شان فقط حاصل چند هفته آشنایی است اصلا به حساب نمی آید. ... اما با توجه به شدت اتهامی که دیشب آن طور بی محابا به من وارد شد، و با توجه به هر دو مورد، امیدوارم که بعد از مطالعه شرح اعمال من و انگیزه های آن، دیگر در آینده از این اتهام ها مبرا شناخته شوم... اگر در شرح اعمالی که به من مربوط می شود، ناچار شوم چیزهایی را نقل کنم که شاید مغایر با احساسات شما باشد، فقط می توانم بگویم که متأسفم.... از ناچاری است ... و هر گونه عذر بعدی بیجاست. مدت درازی از رفتنم به هرتفردشر نگذشته بود که من هم مانند دیگران متوجه شدم بینگلی خواهر بزرگ تان را به هر زن جوان دیگری در عالم ترجیح می دهد......... قبلا هم چند بار شاهد بودم که بینگلی عاشق شده.... در آن مهمانی رقص، که افتخار هم رقصی با شما را پیدا کردم، تصادف از لابه لای حرفهای سر ویلیام لوکاس فهمیدم که توجه بینگلی به خواهر شما سبب شده تا همه فکر کنند آن ها ازدواج خواهند کرد. ایشان چنان با قاطعیت از این ازدواج حرف می زدند که هیچ جای شک و شبهه ای باقی نمی گذاشت. فقط دیر و زود داشت. از آن لحظه به بعد به رفتار دوستم خیلی دقت کردم. بعد هم متوجه شدم که علاقه اش به دوشیزه بنت بیش از حد و اندازه ای است که قبلا در موارد مشابه دیده بودم. به رفتار خواهر تان نیز دقت کردم.... نگاه و حالات ایشان نمایان و بانشاط و