نام کتاب: غرور و تعصب
شور و حرارت گام برداشت و اسم الیزابت را صدا زد. الیزابت برگشته بود، اما وقتی صدا را شنید و حتی مطمئن شد که این صدای آقای دارسی است، بار دیگر به طرف دروازه رفت. دارسی هم که دیگر به دروازه رسیده بود نامه ای به الیزابت داد که الیزابت بی اراده آن را گرفت. دارسی با نهایت خونسردی گفت: «مدتی وسط این درخت ها قدم زدم تا شاید شما را ببینم. افتخار می دهید که این نامه را بخوانید؟» بعد سری به علامت احترام تکان داد، بار دیگر به طرف درخت زار به راه افتاد و زود از نظر پنهان شد.
الیزابت بی آنکه انتظار داشته باشد در آن نامه مطالب خوشایندی بخواند، صرفا از فرط کنجکاوی پاکت نامه را باز کرد و با تعجب بیش از پیش دید که توی پاکت دو ورق نامه است که روی هر دوی آن ها با خط ریز و جفت جفت مطالبی نوشته شده است. ... پشت و روی ورق ها پر از نوشته بود... الیزابت در حین پیاده روی اش شروع کرد به خواندن. زمان نگارش نامه ساعت هشت صبح در روزینگز بود، و در آن نوشته شده بود:
خانم، فکر نکنید که با دریافت این نامه با مطالبی روبه رو خواهید شد که تکرار همان احساسات یا تکرار همان پیشنهادی است که دیشب آن همه ناراحتتان کرده بود. من با نوشتن این نامه نه می خواهم شما را برنجانم و نه می خواهم خودم را کوچک کنم. از این رو، به خاطر سعادت هر دو، از آرزوهایی نمی نویسم که نمی توان به این زودی ها فراموش شان کرد. همچنین اگر شخصیتم ایجاب نمی کرد که این نامه نوشته و خوانده شود، دلیلی نداشت که اصلا این مطالب را بنویسم و شما را هم به زحمت بیندازم تا بخوانید. پس باید مرا ببخشید که به خودم اجازه داده ام تا نظرتان را به این مطالب جلب کنم. می دانم که به سبب احساسات تان از توجه به این نامه اکراه دارد، اما به خاطر انصاف و حقیقت جویی تان تقاضا می کنم به این مطالب توجه کنید.
شما دیشب دو اتهام به من زدید که کاملا متفاوت از یکدیگرند و

صفحه 219 از 431