«خواهش میکنم به لیزا چیزی نگو که از این بی ادبی حرصش دربیاید. آن قدر آدم عنقی است که هیچ کس دوست ندارد او از آدم خوشش بیاید. دیشب خانم لانگ به من می گفت نیم ساعت کنارش نشسته بود اما لام تا کام چیزی نگفته بود.»
«مطمئنی مامان؟ ... اشتباه نمی کنی؟ ... من خودم دیدم که آقای دارسی داشت با او حرف می زد.»
«بله... آخرش خانم لانگ پرسید که از درفیلد خوشش می آید یا نه. خب، دیگر نمی توانست جواب ندهد، ... ولی خانم لانگ می گفت خیلی عصبانی بود از این که کسی با او حرف زده.»
جین گفت: «دوشیزه بینگلی به من گفته اصولا زیاد حرف نمی زند، مگر در جمع آشناهای صمیمی با آنها خیلی رفتار خوبی دارد.»
«من یک کلمه اش را باور نمی کنم، عزیزم. اگر آدم خوش مشربی بود لااقل زورش نمی آمد چند کلمه با خانم لانگ حرف بزند. ولی من می دانم قضیه از چه قرار است. همه می گویند که دارد از غرور می ترکد. لابد فهمیده بود خانم لانگ از خودش کالسکه نداشته و با کالسکه کرایه به مهمانی آمده.»
دوشیزه لوکاس گفت: «مهم نیست که با خانم لانگ صحبت کرده یا نکرده. فقط دلم می خواست با الیزا بر قصد.»
مادرش گفت: «لیزی، دفعه بعد، من اگر جای تو باشم با او نمی رقصم.»
«مامان، خیالت راحت باشد. من هرگز با او نمی رقصم»
دوشیزه لوکاس گفت: «بر عکس، غرورش به من زیاد برنخورده، چون بی حکمت نیست. جوان به این خوبی، اصل و نسب دار، ثروتمند، که همه چیز هم دارد، قاعدتا خودش را بالاتر از دیگران می داند. جای تعجب نیست. می خواهم بگویم که حق دارد مغرور باشد.»
الیزابت جواب داد: «کاملا درست است. اگر به غرور من بی حرمتی نکرده بود غرور او را راحت می بخشیدم.»
مری که به نظرات صائبش می بالید گفت: «به نظر من، غرور یک عیب و
«مطمئنی مامان؟ ... اشتباه نمی کنی؟ ... من خودم دیدم که آقای دارسی داشت با او حرف می زد.»
«بله... آخرش خانم لانگ پرسید که از درفیلد خوشش می آید یا نه. خب، دیگر نمی توانست جواب ندهد، ... ولی خانم لانگ می گفت خیلی عصبانی بود از این که کسی با او حرف زده.»
جین گفت: «دوشیزه بینگلی به من گفته اصولا زیاد حرف نمی زند، مگر در جمع آشناهای صمیمی با آنها خیلی رفتار خوبی دارد.»
«من یک کلمه اش را باور نمی کنم، عزیزم. اگر آدم خوش مشربی بود لااقل زورش نمی آمد چند کلمه با خانم لانگ حرف بزند. ولی من می دانم قضیه از چه قرار است. همه می گویند که دارد از غرور می ترکد. لابد فهمیده بود خانم لانگ از خودش کالسکه نداشته و با کالسکه کرایه به مهمانی آمده.»
دوشیزه لوکاس گفت: «مهم نیست که با خانم لانگ صحبت کرده یا نکرده. فقط دلم می خواست با الیزا بر قصد.»
مادرش گفت: «لیزی، دفعه بعد، من اگر جای تو باشم با او نمی رقصم.»
«مامان، خیالت راحت باشد. من هرگز با او نمی رقصم»
دوشیزه لوکاس گفت: «بر عکس، غرورش به من زیاد برنخورده، چون بی حکمت نیست. جوان به این خوبی، اصل و نسب دار، ثروتمند، که همه چیز هم دارد، قاعدتا خودش را بالاتر از دیگران می داند. جای تعجب نیست. می خواهم بگویم که حق دارد مغرور باشد.»
الیزابت جواب داد: «کاملا درست است. اگر به غرور من بی حرمتی نکرده بود غرور او را راحت می بخشیدم.»
مری که به نظرات صائبش می بالید گفت: «به نظر من، غرور یک عیب و