چنان صحیح و واقعی می دید که راضی نشده جوابی بدهد. از همین رو، یکباره موضوع صحبت را عوض کرد و از مسائل معمولی حرف زد، تا به خانه کشیشی رسیدند. آن جا، به محض رفتن مهمان شان، خود را در اتاقش حبس کرد تا بدون مزاحمت به چیزهایی که شنیده بود فکر کند. نمی شد تصور کرد که منظور کسانی بوده اند غیر از آن هایی که خود الیزابت می شناخته. در این دنیا نمی شد دو مرد باشند که آقای دارسی این قدر روی آن ها نفوذ داشته باشد. الیزابت شک نداشت که آقای دارسی کارهایی کرده تا آقای بینگلی و جین را از هم دور کند. اما الیزابت همیشه همه نقشه ها و کارها را به دوشیزه بینگلی نسبت داده بود. اگر غرور و خودخواهی آقای دارسی گمراهش نکرده باشد، باز هم او مسبب این کار بوده. غرور و بی اعتنایی او سبب رنج هایی شده که جین تحمل کرده و هنوز هم تحمل می کند. مدتی بود که آقای دارسی هرگونه امید سعادت را در یکی از محبت بار ترین و سخاوتمندترین قلب ها بر باد داده بود. خدا میداند چه ضربه پایداری وارد کرده بود.
کلنل فیتز ویلیام گفته بود «ایرادهای جدی به آن خانم وارد بوده»، و لابد ایرادهای جدی هم ابراز شده بود، چون جین یک شوهرخاله داشت که وکیل روستایی بود و یک دایی داشت که در لندن تجارت می کرد.
الیزابت فکر کرد: « به خود جین که نمی شد اعتراض کرد. یکپارچه عشق و صفاست! فهم و شعورش عالی است، ذهنش تربیت شده است و رفتارش دلرباست. به پدرم نیز نمی شود ایرادی گرفت. البته خصوصیات عجیبی دارد اما توانایی هایی هم دارد که خود آقای دارسی نمی تواند آن ها را دست کم بگیرد، در عین حال آبرو و احترامی دارد که آقای دارسی هم شاید نتواند داشته باشد.» البته، الیزابت وقتی به مادرش فکر می کرد کمی به تردید می افتاد، اما به فرض که مادرش اشکالاتی داشته باشد، این کجا به پای تکبر و غرور آقای دارسی می رسد. از نظر الیزابت، آقای دارسی آنقدر متکبر و مغرور بود که اگر دوستش با آدم های بی عقل و هوش وصلت میکرد غرور آقای دارسی کمتر جریحه دار می شد تا این که دوستش برود با افراد بی اهمیت
کلنل فیتز ویلیام گفته بود «ایرادهای جدی به آن خانم وارد بوده»، و لابد ایرادهای جدی هم ابراز شده بود، چون جین یک شوهرخاله داشت که وکیل روستایی بود و یک دایی داشت که در لندن تجارت می کرد.
الیزابت فکر کرد: « به خود جین که نمی شد اعتراض کرد. یکپارچه عشق و صفاست! فهم و شعورش عالی است، ذهنش تربیت شده است و رفتارش دلرباست. به پدرم نیز نمی شود ایرادی گرفت. البته خصوصیات عجیبی دارد اما توانایی هایی هم دارد که خود آقای دارسی نمی تواند آن ها را دست کم بگیرد، در عین حال آبرو و احترامی دارد که آقای دارسی هم شاید نتواند داشته باشد.» البته، الیزابت وقتی به مادرش فکر می کرد کمی به تردید می افتاد، اما به فرض که مادرش اشکالاتی داشته باشد، این کجا به پای تکبر و غرور آقای دارسی می رسد. از نظر الیزابت، آقای دارسی آنقدر متکبر و مغرور بود که اگر دوستش با آدم های بی عقل و هوش وصلت میکرد غرور آقای دارسی کمتر جریحه دار می شد تا این که دوستش برود با افراد بی اهمیت