نام کتاب: غرور و تعصب
مراقبت از خانم های جوان در این سن و سال گاهی خیلی مشکل است، و اگر اخلاق و روحیه یک دارسی واقعی را داشته باشد شاید دلش بخواهد فقط مطابق میل خودش رفتار کند.»
موقعی که این ها را می گفت می دید که کلنل فیتز ویلیام با کنجکاوی نگاهش می کند. بلافاصله هم کلنل فیتز ویلیام پرسید که چرا فکر می کند دوشیزه دارسی شاید اسباب دردسر آن ها بشود. الیزابت نتیجه گرفت که به طریقی به حقیقتی اشاره کرده است. این بود که مستقیما جواب داد:
«لازم نیست نگران باشید. من هیچ حرف بدی درباره ایشان نشنیده ام. راستش، یکی از سر به راه ترین موجودات عالم هستند. خیلی هم مورد علاقه بعضی از خانم های دوست و آشنای من هستند، مثل خانم هرست و دوشیزه بینگلی. به نظرم گفته بودید آن ها را می شناسید.»
«کمی می شناسم. برادرشان مرد متشخص مطبوعی است... دوست صمیمی دارسی است.»
الیزابت خیلی خشک جواب داد: «آه! بله... آقای دارسی محبت فوق العاده ای به آقای بینگلی دارند و خیلی عجیب مراقب او هستند.»
«مراقب!... بله، به نظر من هم در مواردی که آقای بینگلی احتیاج به مراقبت دارند واقعا دارسی به ایشان می رسد. از خلال حرف هایی که در جریان سفر اخیرمان زد، فهمیدم که بینگلی خیلی به او مدیون است. ولی من باید از او معذرت بخواهم، چون حق ندارم فرض کنم منظورش شخص بینگلی بوده. فقط حدس من است.»
«منظورتان چیست؟ »
اوضاع و احوالی است که دارسی مایل نیست همه از آن با خبر باشند، چون اگر به گوش افراد خانواده یک خانمی برسد عاقبت خوبی ندارد.»
«مطمئن باشید که من به کسی نمی گویم.»
«یادتان باشد که من هیچ دلیلی ندارم که بگویم منظورش بینگلی بوده. حرفی که به من زده فقط این بوده که خوشحال است که تازگی ها یکی از

صفحه 207 از 431