نام کتاب: غرور و تعصب
و فهمیده که دنیا را می شناسد این قدر در آشنایی به هم زدن با غریبه ها دست و پا چلفتی است؟ »
فیتز ویلیام گفت: «می توانم به سؤال شما جواب بدهم، بدون این که از ایشان پرسم. علتش این است که آن مردی که شما وصفش کرده اید زحمتش را به خودش نمی دهد.»
دارسی گفت: «مطمئنا من این استعداد خیلی از آدم ها را ندارم که راحت با کسانی که قبلا آن ها را ندیده ام گفت و گو کنم. متوجه لحن صحبت شان نمی شوم، مشغله ها و علاقه های شان توجهم را جلب نمی کند، در حالی که خیلی ها را دیده ام که می توانند.»
الیزابت گفت: «انگشت های من روی این ساز به آن مهارتی حرکت نمی کنند که در بسیاری از زنان دیده ام. قدرت و چالاکی دست هایم در حد آن ها نیست، و نوازندگی ام به پای آن ها نمی رسد. ولی، خب، همیشه فرض را بر این گذاشته ام که تقصیر از من است... چون زحمت تمرین را به خودم نداده ام. هیچ وقت هم عقیده ام این نبوده که انگشت های من قدرت و توانایی انگشت های زنان ماهرتر و قابل تر را ندارد.»
دارسی لبخند زد و گفت: «کاملا حق با شماست. شما از وقتتان بهتر استفاده کرده اید. کسی که بخت یارش بوده و نوازندگی شما را شنیده باشد هیچ تصور نمی کند عیب و نقصی در کار باشد. هیچ کدام ما برای غریبه ها ساز نمی زند.»
در این موقع لیدی کاترین حرفشان را قطع کرد و پرسید که از چه چیزی صحبت می کنند. الیزابت بلافاصله نواختن را از سر گرفت. لیدی کاترین نزدیک شد و بعد از چند دقیقه گوش کردن، به دارسی گفت:
«دوشیزه بنت اصلا بد نمی زنند، به شرطی که بیشتر تمرین کنند و از یک استاد لندنی تعلیم بگیرند. انگشت ها را خیلی خوب حرکت می دهند، هرچند که ذوق و قریحه ایشان به پای آن نمی رسد. اگر وضع مزاجی این امکان تعلیم می داد، نوازنده خیلی خوبی می شد.»

صفحه 196 از 431