نام کتاب: غرور و تعصب
روزینگز برای او نوعی رحمت بود، وانگهی دوست زیبای خانم کالینز چشمش را حسابی گرفته بود. کنار الیزابت نشست و حرف های خوبی درباره کنت و هرتفردشر زد، از سفر و در خانه ماندن گفت، از کتاب های تازه و موسیقی گپ زد، طوری که الیزابت هیچ وقت در آن اتاق نصف این هم مشغول و سرگرم نشده بود. چنان این دو نفر با شور و حال گفت و گو می کردند که غیر از آقای دارسی توجه شخص لیدی کاترین هم جلب شد. آقای دارسی بارها با کنجکاوی به آن ها نگاه کرد، و سرکار علیه هم پس از مدتی در احساس کنجکاوی آقای دارسی سهیم شد. احساس خود را ابراز کرد، چون بی محابا داد زد:
«چه می گویید فیتز ویلیام؟ از چه حرف می زنید؟ به دوشیزه بنت چه می گوید؟ بگذارید من هم بدانم چیست.»
فیتز ویلیام که نمی توانست جواب ندهد، گفت: «ما داریم از موسیقی حرف می زنیم، خانم.»
«موسیقی! پس لطفا بلندتر حرف بزنید. از هر چیز دیگری برایم خوشایندتر است. اگر از موسیقی حرف می زنید من هم باید در گفت و گو شرکت کنم. به نظرم کمتر کسی در انگلستان مثل من از موسیقی لذت می برد یا ذوق و قریحه مرا دارد. اگر یاد گرفته بودم، موسیقی دان بزرگی می شدم . همین طور آن، اگر وضع مزاجی اش اجازه می داد... مطمئنم خیلی خوب ساز می زد. جورجیانا چه طور، دارسی؟»
آقای دارسی جانانه از هنرمندی خواهرش تمجید کرد.
لیدی کاترین گفت: «خوشحالم که وصف هنرش را می شنوم. لطفاً از جانب من به ایشان بگویید که فقط در صورتی می توانند به مهارت کامل برسند که زیاد تمرین کنند.»
آقای دارسی جواب داد: «مطمئن باشید، خانم. ایشان بی نیاز از چنین توصیه ای هستند. مدام تمرین می کنند.»
«چه بهتر. تمرین زیاد هیچ اشکالی ندارد. دفعه بعد که برای ایشان نامه

صفحه 193 از 431