نام کتاب: غرور و تعصب
او روی هم رفته اوقاتش را راحت سپری می کرد. خیلی وقت ها گفت و گوهای نیم ساعته مطبوعی با شارلوت داشت. هوا به نسبت فصل آن قدر خوب بود که الیزابت زیاد برای هواخوری بیرون می رفت. پیاده روی دلخواهش، و جایی که زیاد می رفت (موقعی که بقیه به دیدن لیدی کاترین می رفتند)، در درخت زار وسیعی بود در کنار آن ضلع پارک که گذرگاه پوشیده و قشنگی داشت و ظاهرا کسی جز الیزابت قدرش را نمی شناخت. و او در آن جا خود را از فضولی ها و کنجکاوی های لیدی کاترین در امان می دید.
در چنین آرامشی، دو هفته اول دیدارش سپری شد. عید پاک نزدیک بود، و هفته قبل از عید قرار بود کس دیگری هم به جمع خانواده روزینگز اضافه بشود، که این قضیه در آن جمع کوچک قاعدتا با اهمیت به حساب می آمد. الیزابت کمی بعد از ورود خود شنیده بود که قرار است ظرف چند هفته آقای دارسی به آن جا بیاید. البته الیزابت خیلی از آشناهای دیگر را بر او ترجیح می داد، اما آمدن آقای دارسی هم جمع آن ها را در روزینگز از یکنواختی نجات می داد. الیزابت شاید هم بدش نمی آمد ببیند که نقشه های دوشیزه بینگلی در مورد آقای دارسی چه طور نقش بر آب می شود، و رفتار دارسی با قوم و خویشش چگونه است، همان قوم و خویشی که لیدی کاترین برای دارسی در نظر داشت. لیدی کاترین با خرسندی و رضایت از آمدن آقای دارسی حرف می زد، با تعریف و تمجید فراوان اسم او را می برد، و وقتی فهمید که دوشیزه لوکاس و خود الیزابت قبلا هم او را دیده اند حتی متعجب و عصبانی هم شد.
در خانه کشیشی اندکی بعد همه فهمیدند که آقای دارسی آمده است، زیرا آقای کالینز تمام مدت صبح مقابل خانه و روبه روی جاده هانسفرد راه می رفت تا زودتر از همه از آمدن آقای دارسی باخبر بشود. وقتی کالسکه به طرف پارک پیچید، آقای کالینز تعظیم غرایی کرد و به سرعت آمد تا این خبر مهم را اعلام کند. صبح روز بعد هم با عجله به روزینگز رفت تا احترامات فائقه را به جا بیاورد. دو قوم و خویش لیدی کاترین این احترامات را پذیرفتند، زیرا آقای دارسی شخصی به نام کلنل فیتز ویلیام را همراه خودش آورده بود

صفحه 190 از 431