نام کتاب: غرور و تعصب
درجه یک است، احتمالا بهتر از... یک روز خودتان امتحان می کنید.... خواهرهای تان هم نوازندگی و خواندن بلدند؟ »
«یکی شان بلد است.»
«چرا همه شما یاد نگرفته اید؟ ... همه می بایست یاد بگیرید. دوشیزه وب ها همه ساز بلدند، تازه پدرشان به اندازه پدر شما در آمد ندارد.... شما نقاشی هم می کنید؟»
«نه، اصلا»
«عجب. هیچ کدام تان؟ »
«هیچ کداممان.»
«خیلی عجیب است. لابد امکانش را نداشتید. مادرتان می بایست هر سال بهار شما را به شهر پیش استادها ببرد.»
«مادرم مخالفتی نداشت. پدرم از لندن خوشش نمی آید.»
«معلمه شما از پیش تان رفته؟»
«ما اصلا معلمه نداشتیم.»
«معلمه نداشتید! چه طور ممکن است؟ پنج تا دختر توی خانه بزرگ بشوند، بدون معلمه!... من که تا حالا چنین چیزی نشنیده بودم. مادرتان لابد کنیز حلقه به گوش تعلیم و تربیت شما بوده.»
الیزابت به زور می توانست جلو خنده اش را بگیرد. به لیدی کاترین اطمینان داد که این طور نبوده است.
«پس چه کسی به شما تعلیم داده؟ چه کسی مراقب تان بوده؟ بدون معلمه لابد غفلت هایی شده.»
«در مقایسه با بعضی از خانواده ها، به گمانم بله، غفلت هایی شده. ولی ما چون خودمان دوست داشتیم یاد بگیریم محتاج این چیزها نبودیم. همیشه تشویق مان می کردند که مطالعه کنیم، و هر استادی که لازم داشتیم در اختیارمان بود. البته کسانی که دوست دارند عاطل و باطل بمانند ممکن است عقب بمانند.»

صفحه 184 از 431