جین آمده بود پایین تا به آنها خوشامد بگوید، و الیزابت که با اشتیاق به قیافه جین نگاه می کرد خوشحال شد که خواهرش مثل سابق سالم و دوست داشتنی است. بالای پله ها چند پسر و دختر کوچولو صف کشیده بودند که از بس مشتاق دیدن جمال دختر عمه خود بودند طاقت نیاورده بودند توی اتاق پذیرایی بند شوند، اما چون خجالت می کشیدند (و یک سالی می شد او را ندیده بودند) به خودشان اجازه هم نمی دادند پایین تر بیایند. کل خانه پر از نشاط و محبت بود. آن روز خیلی خوب گذشت. روز را این طرف و آنطرف رفتند و از فروشگاه ها خرید کردند، و شب هم به تئاتر رفتند.
الیزابت کاری کرد که کنار زن دایی اش بنشیند. اولین چیزی که درباره اش حرف زدند احوالات جین بود. الیزابت بیشتر ناراحت شد تا متعجب، چون در جواب سؤال های دقیق خود شنید که جین مدام سعی دارد روحیه خود را حفظ کند اما گاهی نمی تواند و وا می دهد. با این حال، جای امیدواری بود که این حالات زیاد طول نمی کشید. خانم گاردینر از جزئیات دیدار دوشیزه بینگلی در خیابان گریسچرچ نیز حرف زد و گفت و گو هایی را که گاهی بین او و جین درگرفته بود بازگو کرد. ماحصلش این بود که جین به کلی این آشنایی را به هم زده است.
خانم گاردینر سپس صحبت را به بی وفایی ویکهام کشاند و به الیزابت به خاطر شکیبایی و تحمل خیلی خوبش تبریک گفت.
بعد اضافه کرد: «ولی، الیزابت عزیز، دوشیزه کینگ چه جور دختری است؟ از فکر این که مبادا دوست ما زرخرید او بشود ناراحت می شوم.»
«اوه، زن دایی عزیز، در مسئله زناشویی چه فرقی بین انگیزه مادی و عاقبت اندیشی هست؟ عقل و مصلحت اندیشی کجا به پایان می رسد و حرص و آز از کجا شروع می شود؟ کریسمس قبل می ترسیدی که مبادا با من ازدواج کند، چون به مصلحت نمی دیدی. حالا هم که می خواهد با دختری ازدواج کند که ده هزار پوند ناقابل دارد می خواهی بگویی انگیزه اش مادی است.»
الیزابت کاری کرد که کنار زن دایی اش بنشیند. اولین چیزی که درباره اش حرف زدند احوالات جین بود. الیزابت بیشتر ناراحت شد تا متعجب، چون در جواب سؤال های دقیق خود شنید که جین مدام سعی دارد روحیه خود را حفظ کند اما گاهی نمی تواند و وا می دهد. با این حال، جای امیدواری بود که این حالات زیاد طول نمی کشید. خانم گاردینر از جزئیات دیدار دوشیزه بینگلی در خیابان گریسچرچ نیز حرف زد و گفت و گو هایی را که گاهی بین او و جین درگرفته بود بازگو کرد. ماحصلش این بود که جین به کلی این آشنایی را به هم زده است.
خانم گاردینر سپس صحبت را به بی وفایی ویکهام کشاند و به الیزابت به خاطر شکیبایی و تحمل خیلی خوبش تبریک گفت.
بعد اضافه کرد: «ولی، الیزابت عزیز، دوشیزه کینگ چه جور دختری است؟ از فکر این که مبادا دوست ما زرخرید او بشود ناراحت می شوم.»
«اوه، زن دایی عزیز، در مسئله زناشویی چه فرقی بین انگیزه مادی و عاقبت اندیشی هست؟ عقل و مصلحت اندیشی کجا به پایان می رسد و حرص و آز از کجا شروع می شود؟ کریسمس قبل می ترسیدی که مبادا با من ازدواج کند، چون به مصلحت نمی دیدی. حالا هم که می خواهد با دختری ازدواج کند که ده هزار پوند ناقابل دارد می خواهی بگویی انگیزه اش مادی است.»