قبلی اش باز هم تصور می کنم که اعتماد من هم به قدر شک و تردید تو طبیعی و معقول بوده. من اصلا نمی فهمم به چه علت می خواسته با من صمیمی بشود، اما اگر آن اوضاع و احوال دوباره پیش بیاید مطمئنم که باز هم فریب می خورم. کارولین تا دیروز بازدیدم را پس نداد، و در این مدت نه یادداشتی برایم فرستاد و نه حتی یک خط. بالاخره هم که آمد، واضح بود که لذتی برایش نداشته. خیلی مختصر و رسمی عذرخواهی کرد که زودتر سر نزده. یک کلمه هم نگفت که میل دارد باز مرا ببیند. و خلاصه از هر حیث یک آدم دیگری شده بود، طوری که وقتی رفت من واقعاً تصمیم گرفتم به این آشنایی ادامه ندهم. افسوس، هرچند که او را مقصر می دانم. خیلی اشتباه کرد که مرا انتخاب کرد. با خیال راحت می توانم بگویم که خود او برای دوستی و صمیمیت پیش قدم شد. اما دلم برایش می سوزد، چون لابد احساس می کند که غلط رفتار کرده. تازه من مطمئنم که دلشوره اش به خاطر برادرش علت این قضیه است. لازم نیست از خودم بیشتر بگویم. با این که ما می دانیم این دلشوره دیگر بی مورد است، اگر او چنین احساسی دارد، خیلی راحت می شود بر اساس آن طرز رفتارش را با من توضیح داد. با توجه به این که او خیلی برای این خواهرش عزیز است، کاترین هر دلشوره ای که به خاطر برادرش داشته باشد طبیعی و قابل قبول است. اما من تعجبم از این است که چرا حالا این جور نگرانی به سراغش آمده است، چون اگر بینگلی کوچک ترین اهمیتی به من می داد ما خیلی زودتر از این یکدیگر را می دیدیم. مطمئنم که بینگلی می داند من در شهر هستم، چون چیزهایی از زبان خود کارولین شنیده. تازه از طرز حرف زدن کارولین می شود فهمید که قبول دارد برادرش واقعاً به دوشیزه دارسی نظر مساعد دارد. من که نمی فهمم. می ترسم عجولانه قضاوت کنم، وگرنه می گفتم ظواهر امر از نوعی دوگانگی در این قضیه حکایت میکند. ولی من سعی می کنم هر فکر ناراحت کننده ای را از خودم دور کنم و فقط به چیزی که