فصل ۳
در اولین فرصت مناسبی که پیش آمد و خانم گاردینر با الیزابت تنها ماند، با دقت و محبت هشدارش را به الیزابت داد. بعد از آن که صادقانه گفت چه فکری می کند، این طور ادامه داد:
«لیزی، تو این قدر عاقل هستی که به صرف این که به تو هشدار داده شود نمی روی عاشق بشوی. به خاطر همین، رک و بی پرده با تو حرف می زنم. جدأ می خواهم مواظب خودت باشی و جلو خودت را بگیری. خودت را درگیر نکن، یا سعی نکن او را درگیر رابطه ای کنی که به علت بی پولی آخر و عاقبت خوبی ندارد. حرفی علیه او ندارم که بزنم. جوان بسیار جالبی است. و اگر صاحب پولی می شد که قاعدتا هم می بایست صاحبش بشود، آن وقت به نظرم بهتر از او برایت پیدا نمی شد. اما در حال حاضر... نباید بگذاری خیالات تو را به هر جایی بکشاند. تو عقل و شعور داری. همه انتظار داریم که از این عقل و شعورت استفاده بکنی. پدرت روی تصمیم ها و حسن رفتار تو حساب می کند، مطمئنم. نباید پدرت را نا امید بکنی.»
«زن دایی عزیز، مثل این که داری حرف های جدی می زنیو»
«بله، و من امیدوارم تو هم جدی باشی.»
«خب، پس، نباید نگران باشی. من مواظب خودم هستم. حواسم به آقای
در اولین فرصت مناسبی که پیش آمد و خانم گاردینر با الیزابت تنها ماند، با دقت و محبت هشدارش را به الیزابت داد. بعد از آن که صادقانه گفت چه فکری می کند، این طور ادامه داد:
«لیزی، تو این قدر عاقل هستی که به صرف این که به تو هشدار داده شود نمی روی عاشق بشوی. به خاطر همین، رک و بی پرده با تو حرف می زنم. جدأ می خواهم مواظب خودت باشی و جلو خودت را بگیری. خودت را درگیر نکن، یا سعی نکن او را درگیر رابطه ای کنی که به علت بی پولی آخر و عاقبت خوبی ندارد. حرفی علیه او ندارم که بزنم. جوان بسیار جالبی است. و اگر صاحب پولی می شد که قاعدتا هم می بایست صاحبش بشود، آن وقت به نظرم بهتر از او برایت پیدا نمی شد. اما در حال حاضر... نباید بگذاری خیالات تو را به هر جایی بکشاند. تو عقل و شعور داری. همه انتظار داریم که از این عقل و شعورت استفاده بکنی. پدرت روی تصمیم ها و حسن رفتار تو حساب می کند، مطمئنم. نباید پدرت را نا امید بکنی.»
«زن دایی عزیز، مثل این که داری حرف های جدی می زنیو»
«بله، و من امیدوارم تو هم جدی باشی.»
«خب، پس، نباید نگران باشی. من مواظب خودم هستم. حواسم به آقای