نام کتاب: غرور و تعصب
خانم بنت چنان مراقب بود که به برادر و زن برادرش خوش بگذرد که حتی یک بار هم موقعیت پیش نیامد که افراد خانواده خودشان دور هم بنشینند با هم غذا بخورند. هر بار هم که قرار می شد منزل باشند، بعضی از افسر ها می آمدند که آقای ویکهام بی برو برگرد همراه آن ها بود. در چنین مواقعی، خانم گاردینر که از رفتار محبت آمیز الیزابت با آقای ویکهام بوهایی برده بود خیلی دقیق آن ها را زیر نظر می گرفت. با چیزهایی که می دید تصور نمی کرد که عشق و علاقه جدی بین آنها وجود داشته باشد، اما وقتی می دید این دو یکدیگر را به همه ترجیح می دهند در عین صفا و سادگی کمی ناراحت هم می شد. تصمیم گرفت قبل از رفتن از هرتفردشر با الیزابت درباره این موضوع صحبت کند و او را از عاقبت دل بستن به چنین رابطه ای برحذر دارد.
ویکهام، سوای همه استعدادهایش، توجه دیگری نیز برای اظهار خوشوقتی از دیدن خانم گاردینر داشت. حدود ده دوازده سال قبل، خانم گاردینر قبل از ازدواج خود مدت نسبتا درازی را در همان ناحیه ای از دربیشر به سر برده بود که آقای ویکهام نیز در آن زندگی می کرد. به خاطر همین آشناهای مشترکی داشتند. البته از زمان مرگ پدر دارسی، که پنج سال پیش بود، ویکهام زیاد آن جا نمانده بود، اما هنوز می توانست اخباری درباره دوست و آشناهای قبلی خانم گاردینر به او بدهد که تا حدودی تازگی داشته باشد.
خانم گاردینر پمبرلی را دیده بود و مرحوم دارسی را هم خوب می شناخت. خب، همین خودش موضوع گفت و گو های طولانی می توانست باشد. خانم گاردینر وقتی خاطرات خود از پمبرلی را با توضیحات دقیق آقای ویکهام مقایسه می کرد، و موقعی که در تعریف و تمجید از مالک مرحوم پمبرلی سنگ تمام می گذاشت، هم ویکهام را خوشحال می کرد و هم خودش خوشحال می شد. وقتی شنید که پسر آقای دارسی چه رفتاری با ویکهام کرده است، یادش آمد که این آقای دارسی وقتی هنوز پسر بچه بود خلق و خوی خاصی داشت. خانم گاردینر فکر کرد و بعد هم مطمئن شد که یادش می آید قبلا هم آقای فیتز ویلیام دارسی را پسر مغرور و بداخلاقی می دانسته اند.

صفحه 160 از 431