تصادف آنها را از هم جدا می کند خیلی راحت هم فراموشش می کند. این جور بوالهوسی ها زیاد است.»
الیزابت گفت: «مسکن خوبی است ولی در مورد ما مؤثر نیست. ما از دست تصادف به این وضع نیفتاده ایم. کم پیش می آید که مداخله دوست و آشناها باعث شود مرد جوانی که استقلال دارد و روی پای خودش ایستاده است به حال و روزی بیفتد که به دختری که تا چند روز پیش عاشق کشته مرده اش بود دیگر فکر نکند.»
«ولی لفظ "عاشق کشته مرده" آن قدر کلیشه ای است و جای بحث دارد و مبهم است که من زیاد از آن سر در نمی آورم. معمولا در مورد احساساتی به کار می رود که بیشتر از آشنایی نیم ساعته ناشی می شود تا دلبستگی واقعی و قوی. خب، آقای بینگلی چه قدر کشته مرده بود؟»
«من که در عمرم تند و تیز تر از این ندیده ام. داشت به همه آدم های دیگر بی اعتنا می شد. کاملا تحت تأثیر جین بود. هر بار که همدیگر را می دیدند واضح تر به چشم می آمد. در مهمانی رقص خودش دو سه خانم جوان را رنجاند، از آنها تقاضای رقص نکرد. من خودم دو بار با او حرف زدم اما جواب نداد. چه علائمی از این بهتر؟ آیا این بی توجهی به بقیه عین عشق نیست؟»
«اوه، بله! ... آن هم از آن جور عشق ها که فکر می کنم تمام وجودش را تسخیر کرده بود. طفلک جین! برایش متأسفم، چون با خلق و خویی که دارد شاید نتواند به این زودی ها کمر راست کند. کاش برای تو پیش آمده بود، لیزی، تو زودتر خودت را خلاص می کردی. می خندیدی. اما به نظر تو راضی می شود همراه ما برگردد؟ شاید تغییر محیط برایش خوب باشد... شاید کمی دوری از منزل به حالش مفید باشد.»
الیزابت از این پیشنهاد خیلی خوشش آمد و فکر کرد که خواهرش نیز زود رضایت می دهد.
خانم گاردینر اضافه کرد: «امیدوارم اصلا دغدغه این مرد جوان را نداشته باشد. ما در یک قسمت دیگر شهر زندگی می کنیم. آشنایی های ما هم
الیزابت گفت: «مسکن خوبی است ولی در مورد ما مؤثر نیست. ما از دست تصادف به این وضع نیفتاده ایم. کم پیش می آید که مداخله دوست و آشناها باعث شود مرد جوانی که استقلال دارد و روی پای خودش ایستاده است به حال و روزی بیفتد که به دختری که تا چند روز پیش عاشق کشته مرده اش بود دیگر فکر نکند.»
«ولی لفظ "عاشق کشته مرده" آن قدر کلیشه ای است و جای بحث دارد و مبهم است که من زیاد از آن سر در نمی آورم. معمولا در مورد احساساتی به کار می رود که بیشتر از آشنایی نیم ساعته ناشی می شود تا دلبستگی واقعی و قوی. خب، آقای بینگلی چه قدر کشته مرده بود؟»
«من که در عمرم تند و تیز تر از این ندیده ام. داشت به همه آدم های دیگر بی اعتنا می شد. کاملا تحت تأثیر جین بود. هر بار که همدیگر را می دیدند واضح تر به چشم می آمد. در مهمانی رقص خودش دو سه خانم جوان را رنجاند، از آنها تقاضای رقص نکرد. من خودم دو بار با او حرف زدم اما جواب نداد. چه علائمی از این بهتر؟ آیا این بی توجهی به بقیه عین عشق نیست؟»
«اوه، بله! ... آن هم از آن جور عشق ها که فکر می کنم تمام وجودش را تسخیر کرده بود. طفلک جین! برایش متأسفم، چون با خلق و خویی که دارد شاید نتواند به این زودی ها کمر راست کند. کاش برای تو پیش آمده بود، لیزی، تو زودتر خودت را خلاص می کردی. می خندیدی. اما به نظر تو راضی می شود همراه ما برگردد؟ شاید تغییر محیط برایش خوب باشد... شاید کمی دوری از منزل به حالش مفید باشد.»
الیزابت از این پیشنهاد خیلی خوشش آمد و فکر کرد که خواهرش نیز زود رضایت می دهد.
خانم گاردینر اضافه کرد: «امیدوارم اصلا دغدغه این مرد جوان را نداشته باشد. ما در یک قسمت دیگر شهر زندگی می کنیم. آشنایی های ما هم