نام کتاب: غرور و تعصب
الیزابت گفت: «من به هیچ وجه نمی خواهم هیچ قسمتی از رفتار آقای بینگلی را عمدی بدانم. ولی بدون سوء نیت یا ناراحت کردن دیگران هم ممکن است اشتباه پیش بیاید، و شاید هم بدبختی. بی فکری، بی توجهی به احساسات دیگران و همین طور بی ثباتی و تزلزل باعث این چیزها می شود.»
«و تو قضیه را به این چیزها ربط می دهی؟»
«بله، کاملا. ولی اگر ادامه بدهم و چیزهایی درباره آدم هایی که تو قبول شان داری بگویم لابد ناراحت می شوی. می توانی هر جا که دلت خواست حرفم را قطع کنی.»
«پس تو می گویی که خواهرهایش روی او تأثیر گذاشته اند.»
«بله، با همدستی دوستش.»
«باورم نمی شود. چرا باید سعی کنند نظرش را برگردانند؟ فقط باید خوشبختی اش را بخواهند. اگر او به من علاقه داشته باشد هیچ زن دیگری که نمی تواند خوشبختش کند.»
«فرض اولت درست نیست. شاید آنها غیر از خوشبختی اش خیلی چیزهای دیگر هم بخواهند. شاید بخواهند ثروت و شهرتش بیشتر شود. شاید بخواهند او با دختری ازدواج کند که تمامی مزایا را از لحاظ مال و منال و مقام و مرتبه و غرور و اعتبار داشته باشد.»
جین جواب داد: «شکی نیست که آنها می خواهند او با دوشیزه دارسی ازدواج کند، اما شاید بیش از آنکه تو تصور می کنی حسن نیت داشته باشند. او را مدت هاست می شناسند، درحالی که مرا مدت زیادی نیست که می شناسند. خب، تعجبی ندارد که او را بیشتر از من دوست داشته باشند. ولی، خواست شان هرچه باشد، بعید است که با خواست برادرشان مخالفت کنند. کدام خواهری خودش را مجاز به چنین کاری می داند، مگر آن که مسئله قابل اعتراضی وجود داشته باشد. اگر فکر می کردند او به من علاقه دارد، سعی نمی کردند ما را از هم دور کنند. اگر او به من علاقه داشت، آنها موفق به این کار نمی شدند. به فرض وجود چنین احساس علاقه ای تو می گویی همه

صفحه 153 از 431