«به چه چیزی اهمیت نمی دادی؟ »
«اصلا به هیچ چیز اهمیت نمی دادم.»
«پس بیا خدا را شکر کنیم که از این حالت بی اعتنایی در امان هستی.»
«آقای بنت، هیچ وقت نمی توانم در مورد چیزهایی که به این تصاحب مربوط می شود خدا را شکر کنم. چطور وجدان کسی اجازه می دهد ملکی را از دست دخترهای یک نفر خارج کنند، من نمی فهمم. تازه، همه اش به خاطر آقای کالینز! ...... از بین این همه آدم، چرا او؟»
آقای بنت گفت: «تشخیصش را به عهده خودت می گذارم.»
«اصلا به هیچ چیز اهمیت نمی دادم.»
«پس بیا خدا را شکر کنیم که از این حالت بی اعتنایی در امان هستی.»
«آقای بنت، هیچ وقت نمی توانم در مورد چیزهایی که به این تصاحب مربوط می شود خدا را شکر کنم. چطور وجدان کسی اجازه می دهد ملکی را از دست دخترهای یک نفر خارج کنند، من نمی فهمم. تازه، همه اش به خاطر آقای کالینز! ...... از بین این همه آدم، چرا او؟»
آقای بنت گفت: «تشخیصش را به عهده خودت می گذارم.»