نام کتاب: غرور و تعصب
می خواست با تو ازدواج کند، ولی وقتی فرصت کنی به این قضیه فکر کنی، مطمئنم از کاری که من کرده ام راضی خواهی بود. می دانی که، من رمانتیک نیستم. هیچ وقت هم نبودم. من فقط یک سرپناه امن و راحت می خواهم. با توجه به شخصیت، ارتباطات و موقعیت آقای کالینز، فکر می کنم شانس خوشبختی ام با او زیاد است. بیشتر آدمها موقع ازدواج همین چیزها را در نظر می گیرند.»
الیزابت آرام جواب داد: «شکی نیست.» ... و بعد از سکوتی سنگین نزد بقیه برگشتند. شارلوت زیاد نماند، و الیزابت تنها که شد به چیزهایی که شنیده بود فکر کرد. خیلی طول کشید تا بالاخره فکر چنین ازدواج نامناسبی را هضم کند. این که آقای کالینز ظرف سه روز دو بار از دو نفر خواستگاری کرده بود، واقعاً عجیب بود. اما از آن عجیب تر، جواب مثبت دادن به خواستگاری او بود. الیزابت همیشه می دانست که نظر شارلوت درباره ازدواج مثل نظر خودش نیست، اما فکر نمی کرد که وقتی پای عمل پیش بیاید شارلوت همه احساسات خوب و شریف را فدای امور مادی کند. شارلوت، همسر آقای کالینز، موجود خیلی حقیری بود!... دوست الیزابت بی آبرو شده و از چشم او افتاده بود، و حالا این فکر هم آزارش می داد که همین دوست در سرنوشتی که خودش انتخاب کرده است نمی تواند زیاد هم خوشبخت بشود.

صفحه 141 از 431