نام کتاب: غرور و تعصب
بکری کرده، و احتمال موفقیت هم دارد، منتها به شرطی که اول قضیه دوشیزه دو بورگ حل و فصل شود. ولی جین عزیز، نباید خیال کنی که چون دوشیزه بینگلی می گوید برادرش دوشیزه دارسی را دوست دارد پس برادرش هم که روز سه شنبه از تو خداحافظی کرده تو را دوست ندارد. نباید خیال کنی دوشیزه بینگلی می تواند برادرش را متقاعد کند که به جای تو برود عاشق یک نفر دیگر بشود.»
جین گفت: «اگر در مورد دوشیزه بینگلی هم نظر بودیم، این حرف های تو آسوده ام می کرد. ولی من می دانم که این نظر تو منصفانه نیست. کارولین آدمی نیست که کسی را فریب بدهد. تنها چیزی که می توانم فکرش را بکنم این است که او خودش فریب خورده است.»
«درست است... تو نمی توانی فکر دیگری بکنی، چون با حرف های من خیالت آسوده نمی شود. خیال کن او خودش فریب خورده. حالا وظیفه ات را در قبال او انجام داده ای، و دیگر نباید نگران باشی.»
«ولی، خواهر عزیزم، حتی اگر بهترین فرض را بکنم باز می توانم خوشحال باشم؟ آیا می توانم مردی را بخواهم که خواهرها و دوست هایش همه می خواهند او با یک نفر دیگر ازدواج کند؟ »
الیزابت گفت: «این را دیگر خودت باید تصمیم بگیری. اگر مثل آدم های بالغ فکر کنی و ببینی که بدبختی و عدم رضایت دو خواهر آقای بینگلی بیش از خوشبختی ازدواج تو با اوست، خب، من توصیه می کنم به هر ترتیبی شده از خیر آقای بینگلی بگذری.»
جین لبخند کمرنگی زد و گفت: «چه طور دلت می آید؟ خودت می دانی که من از مخالفت و نارضایتی آنها خیلی ناراحت می شوم، اما در عین حال نمی توانم دست روی دست بگذارم.»
«من هم فکر نکردم تو باید دست روی دست بگذاری... حالا که این طور است، دلیلی ندارد به حالت زار بزنم.»

صفحه 134 از 431