خواهرانه می توانم بگویم که چارلز هم واقعا قادر است دل هر زنی را به دست بیاورد. با چنین اوضاع و احوال مساعدی که در جهت یک وصلت خوب سیر می کند و چیزی هم جلو دارش نیست، جین عزیز، آیا من اشتباه می کنم به چیزی امید می بندم که سعادت این همه آدم در گرو آن است؟
جین وقتی تمام کرد پرسید: «لیزی عزیز، نظرت درباره این جمله چیست؟ ... کاملا روشن نیست؟ ... آیا کارولین به صراحت نمی گوید که انتظار ندارد من زن برادرش باشم و اصلا مایل هم نیست؟ عقیده دارد که برادرش به من بی اعتناست. اگر هم از احساسات من نسبت به برادرش بویی برده باشد منظورش (با نهایت محبت!) این است که مرا راهنمایی کند تا بیهوده دل نبندم؟ می شود تعبیر دیگری از این قضیه داشت؟ »
«بله، می شود. تعبیر من کاملا فرق می کند. می خواهی بگویم؟»
«بله، با کمال میل.»
«در چند کلمه می گویم. دوشیزه بینگلی فهمیده که برادرش عاشق توست و حالا می خواهد کاری کند که او با دوشیزه دارسی ازدواج کند. دنبالش می رود شهر، به این امید که آنجا نگهش دارد، و حالا سعی می کند به تو بقبولاند که او به فکر تو نیست.»
جین سرش را تکان داد.
«جین، باید باور کنی... هر کس که شما دو نفر را با هم دیده باشد درباره احساس او نسبت به تو شک و شبهه ای ندارد. خود دوشیزه بینگلی اگر نصف این علاقه را در آقای دارسی دیده بود تا حالا لباس عروسی اش را هم سفارش داده بود. اما قضیه این است که ما از نظر آنها ثروت یا مقام و منزلت آن چنانی نداریم. او دوست دارد دوشیزه دارسی را برای برادرش بگیرد، و این فکر را هم می کند که وقتی یک چنین وصلتی در درون خانواده سر بگیرد، خودش هم مشکل کمتری برای ازدواج خودش خواهد داشت. واقعا هم فکر
جین وقتی تمام کرد پرسید: «لیزی عزیز، نظرت درباره این جمله چیست؟ ... کاملا روشن نیست؟ ... آیا کارولین به صراحت نمی گوید که انتظار ندارد من زن برادرش باشم و اصلا مایل هم نیست؟ عقیده دارد که برادرش به من بی اعتناست. اگر هم از احساسات من نسبت به برادرش بویی برده باشد منظورش (با نهایت محبت!) این است که مرا راهنمایی کند تا بیهوده دل نبندم؟ می شود تعبیر دیگری از این قضیه داشت؟ »
«بله، می شود. تعبیر من کاملا فرق می کند. می خواهی بگویم؟»
«بله، با کمال میل.»
«در چند کلمه می گویم. دوشیزه بینگلی فهمیده که برادرش عاشق توست و حالا می خواهد کاری کند که او با دوشیزه دارسی ازدواج کند. دنبالش می رود شهر، به این امید که آنجا نگهش دارد، و حالا سعی می کند به تو بقبولاند که او به فکر تو نیست.»
جین سرش را تکان داد.
«جین، باید باور کنی... هر کس که شما دو نفر را با هم دیده باشد درباره احساس او نسبت به تو شک و شبهه ای ندارد. خود دوشیزه بینگلی اگر نصف این علاقه را در آقای دارسی دیده بود تا حالا لباس عروسی اش را هم سفارش داده بود. اما قضیه این است که ما از نظر آنها ثروت یا مقام و منزلت آن چنانی نداریم. او دوست دارد دوشیزه دارسی را برای برادرش بگیرد، و این فکر را هم می کند که وقتی یک چنین وصلتی در درون خانواده سر بگیرد، خودش هم مشکل کمتری برای ازدواج خودش خواهد داشت. واقعا هم فکر