نام کتاب: غرور و تعصب
نمی شود. تازه وقتی چارلز به شهر می رود هیچ عجله ای برای برگشتن ندارد. به خاطر همین، تصمیم گرفته ایم پشت سرش برویم تا مجبور نشود ساعات بیکاری اش را در یک مهمانخانه ناراحت سپری کند. بسیاری از دوست و آشناهای من از حالا رفته اند تا زمستان را آنجا باشند. کاش تو، دوست عزیز، یکی از آن ها بودی، ولی متأسفم. صمیمانه امیدوارم کریسمس شما در هر تفردشر سرشار از خوشی هایی باشد که معمولا فصل زمستان با خود دارد، و آن قدر چیزهای خوب برایت پیش بیاید که دلت برای این سه نفری که ما با خودمان می بریم زیاد تنگ نشود....
جین ادامه داد: «از قرار معلوم آقای بینگلی این زمستان دیگر برنمی گردد.»
«از قرار معلوم دوشیزه بینگلی نمی خواهد او برگردد.»
«چرا این فکر را می کنی؟ خودش تصمیم گرفته.... اختیارش دست خودش است. ولی تو همه را نشنیده ای. من قسمتی را که خیلی ناراحتم کرده برایت می خوانم. چیزی را از تو پنهان نمی کنم.»
آقای دارسی برای دیدن خواهرش بی قراری می کند، و راستش ما هم بی میل نیستیم که دوباره خواهر ایشان را ببینیم. من واقعا فکر نمیکنم جورجیانا دارسی در شأن و مقام و زیبایی و کمالات نظیر داشته باشد، و احساساتی که در من و لوئیزا بر می انگیزد قوی تر هم خواهد شد زیرا امید فراوان داریم که او روزی زن برادر ما بشود. نمی دانم قبلا احساسم را در این مورد با تو در میان گذاشته ام یا نه، اما حالا که دارم از اینجا می روم با تو در میان می گذارم و می دانم که به نظرت نامعقول نخواهد رسید. برادرم از حالا دارد کلی از او تعریف و تمجید می کند. از این پس هم فرصت زیادی خواهد داشت که خصوصی او را ببیند. بستگانش نیز همه آرزو دارند برادرم با او ازدواج کند، و راستش بدون جانبداری

صفحه 132 از 431