نام کتاب: غرور و تعصب
آرامش جویانه ای با همه در پیش بگیرد، بخصوص با کسانی که او ارتقاء خود را مدیون آنهاست. من نمی توانم این وظیفه را ندیده بگیرم. در ضمن، نمی توانم در باره کسی حسن نظر داشته باشم که اگر فرصت ابراز احترام به شخصی برایش پیش بیاید که با خانواده قوم و خویشی دارد، این فرصت را مغتنم نشمارد.» و با تعظیمی به طرف آقای دارسی، به سخنرانی خود خاتمه داد، چون آن قدر بلند داد سخن داده بود که نصف مجلس می شنیدند. ... خیلی ها چپ چپ نگاه می کردند. ... خیلی ها لبخند می زدند. اما هیچ کس بیشتر از آقای بنت به فکر فرو نرفته بود، ضمن این که زنش خیلی جدی از آقای کالینز که این قدر معقول حرف زده بود تعریف وتمجید می کرد زمزمه وار به لیدی لوکاس می گفت که آقای کالینز چه جوان باذکاوت و خوبی
است.
الیزابت به نظرش رسید که اگر کل خانواده دست به یکی کرده بودند که آن شب تا می توانند دست خود را رو کنند و آبروی خود را ببرند، باز غیر ممکن بود بتوانند نقش خود را این طور مؤثر و موفقیت آمیز بازی کنند. اما لااقل محض خاطر خواهرش و آقای بینگلی هم که شده خوشحال بود که بخشی از این هنرنمایی ها از چشم آقای بینگلی در رفته و احساسات آقای بینگلی هم از نوعی نبود که با دیدن این حماقت ها خیلی از کوره در برود. اما اینکه دو خواهر آقای بینگلی و شخص آقای دارسی فرصت پیدا کرده بودند قوم و خویش های الیزابت را مسخره کنند، خیلی بد بود. الیزابت نمی دانست تحقیر خاموش جناب آقا را تحمل کند یا لبخند های بی شرمانه سرکار خانم ها را.
در بقیه شب مطلبی نبود که زیاد ذهنش را مشغول کند. آقای کالینز مدام کنارش بود و با او بگو و بخند می کرد. البته نتوانست الیزابت را راضی کند که یک دور دیگر با او بر قصد، اما کاری کرد که الیزابت با دیگران هم نتواند بر قصد. الیزابت هر کاری کرد تا آقای کالینز با یک نفر دیگر برقصد فایده نداشت، و هرچه کرد تا راضی شود که الیزابت او را با بقیه خانم های جوان

صفحه 114 از 431