فهمیده ام و می توانم احترامات لازم را در حق ایشان به جا بیاورم، و حالا هم می خواهم بروم به جا بیاورم، و امیدوارم که قصور قبلی ام را ببخشند. به سبب بی اطلاعی کاملم باید عذر مرا بپذیرند.»
«نکند می خواهید بروید خودتان را به آقای دارسی معرفی کنید؟»
«معلوم است که می روم. از ایشان عذرخواهی خواهم کرد که زودتر این کار را نکرده ام. به نظرم خواهرزاده لیدی کاترین هستند. می توانم به ایشان اطلاع بدهم که سرکار خانم هفته قبل حالشان خوب بود.»
الیزابت خیلی سعی کرد آقای کالینز را از این کار منصرف کند. گفت که آقای دارسی این طور حرف زدن بی مقدمه را نوعی گستاخی تلقی خواهد کرد، نه احترام به خاله اش. اصلا لزومی ندارد که هیچ کدام به این مسئله توجه کنند، تازه اگر قرار باشد کسی به موضوع اشاره کند این حق آقای دارسی است که چون مقام بالاتری دارد اگر دلش خواست باب آشنایی را باز می کند.... آقای کالینز حرف های الیزابت را شنید اما همچنان مصمم بود که فکر خود را عملی کند. وقتی حرف های الیزابت به پایان رسید، آقای کالینز این طور جواب داد:
«دوشیزه الیزابت عزیز، من به حسن قضاوت شما در تمام اموری که در دایره فهم تان هست نهایت احترام را می گذارم، اما اجازه می خواهم بگویم که بین آداب رسمی مردم عادی و آداب و رسوم روحانیان فرق زیادی وجود دارد. جسارت باید عرض کنم که به نظر اینجانب مقام روحانیت از لحاظ شأن و اعتبار در حد عالی ترین مقام های مملکتی است... به شرطی که رفتار صحیح و تواضع رعایت شود. پس باید اجازه بدهید که در این مورد به آنچه وجدانم حکم می کند عمل کنم، و وجدانم مرا به عملی سوق می دهد که آن را نوعی وظیفه تلقی می کنم. ببخشید که به توصیه شما عمل نمی کنم. من در هر موضوع دیگری توصیه شما را آویزه گوش می کنم، اما در این مورد عاجل من به اقتضای تعلیم و تربیت و مطالعات عمیقم خود را در موضعی می بینم که بهتر از خانم جوانی مانند شما تشخیص می دهم چه کاری به صواب نزدیک تر
«نکند می خواهید بروید خودتان را به آقای دارسی معرفی کنید؟»
«معلوم است که می روم. از ایشان عذرخواهی خواهم کرد که زودتر این کار را نکرده ام. به نظرم خواهرزاده لیدی کاترین هستند. می توانم به ایشان اطلاع بدهم که سرکار خانم هفته قبل حالشان خوب بود.»
الیزابت خیلی سعی کرد آقای کالینز را از این کار منصرف کند. گفت که آقای دارسی این طور حرف زدن بی مقدمه را نوعی گستاخی تلقی خواهد کرد، نه احترام به خاله اش. اصلا لزومی ندارد که هیچ کدام به این مسئله توجه کنند، تازه اگر قرار باشد کسی به موضوع اشاره کند این حق آقای دارسی است که چون مقام بالاتری دارد اگر دلش خواست باب آشنایی را باز می کند.... آقای کالینز حرف های الیزابت را شنید اما همچنان مصمم بود که فکر خود را عملی کند. وقتی حرف های الیزابت به پایان رسید، آقای کالینز این طور جواب داد:
«دوشیزه الیزابت عزیز، من به حسن قضاوت شما در تمام اموری که در دایره فهم تان هست نهایت احترام را می گذارم، اما اجازه می خواهم بگویم که بین آداب رسمی مردم عادی و آداب و رسوم روحانیان فرق زیادی وجود دارد. جسارت باید عرض کنم که به نظر اینجانب مقام روحانیت از لحاظ شأن و اعتبار در حد عالی ترین مقام های مملکتی است... به شرطی که رفتار صحیح و تواضع رعایت شود. پس باید اجازه بدهید که در این مورد به آنچه وجدانم حکم می کند عمل کنم، و وجدانم مرا به عملی سوق می دهد که آن را نوعی وظیفه تلقی می کنم. ببخشید که به توصیه شما عمل نمی کنم. من در هر موضوع دیگری توصیه شما را آویزه گوش می کنم، اما در این مورد عاجل من به اقتضای تعلیم و تربیت و مطالعات عمیقم خود را در موضعی می بینم که بهتر از خانم جوانی مانند شما تشخیص می دهم چه کاری به صواب نزدیک تر