نام کتاب: عشق در زمان وبا
که در شهر بارسلون دیده بود؛ جایی که مواد غذایی چنان غنی و پاکیزه بود که دلت نمی‌آمد آنها را به دهان بگذاری. ولی حتی نزدیک ترین دوستانش که مدام در خدمت به او حاضر بودند، دلشان برای آن همه ذوق و شوق بیهوده او می سوخت. در آنجا همه آن طور بودند. تمام عمر به افتخارات اصل و نسب خود فخر می فروختند، به آثار باستانی شهر، به ارزش آنها که یادگارهایی بود از قهرمانی و زیبایی، ولی نسبت به موریانه‌هایی که زمان را می جویدند، کور بودند. اما دکتر خوونال اوربینو به آن اندازه که واقع بین باشد، شهرش را دوست داشت. می گفت: «شهر ما بدون شک بسیار آقامنش است. چون چهارصد سال است که همه دست به دست هم داده ایم تا به هر قیمتی شده آن را نیست و نابود سازیم و هنوز هم موفق نشده‌ایم.»
به هر حال در گذشته چندان فاصله ای با موفقیت نداشتند که وبا شیوع پیدا کرده و اولین قربانی‌هایش را در چاله های آب بازار به زمین انداخته بود. وبا در عرض یازده هفته، بیش از هر فاجعه دیگری در تاریخ کشور تلفات به بار آورد. تا آن موقع چند تن از مردان نسبتا مشهور را در زیر آجر فرش کلیساها در کنار اسقف ها و افراد متشخص که لقبی داشتند، دفن کرده بودند. افرادی که آن طور مشهور یا ثروتمند نبودند در حیاط های داخلی صومعه ها به خاک سپرده می شدند. مردم فقیر هم در قبرستان عمومی چال می شدند که روی تپه ای بادگیر قرار داشت و قناتی خشک از شهر جدایش می کرد. در روی پل بتونی این قبرستان به فرمان یک شهردار که آتیه را پیش بینی کرده بود نوشته شده بود: *«ای کسانی که پا به اینجا می گذارید، هر گونه امید را از دل بیرون کنید.»* در طی دو هفته اول شیوع
جمله ای که در سر دروازه جهنم کمدی الهی دانته نوشته شده است. - م.

صفحه 179 از 536