نام کتاب: عشق در زمان وبا
ستایش عاشقانه دختران بی شوهر هم طبقه، رفته رفته نومیدی اولیه را در قلبش فرونشاند. رفته رفته به هوای گرم ماه اکتبر عادت کرد، به بوی عطر هر چیز که در آنجا از هر جای دیگر شدیدتر بود و به قضاوتهای یکجانبه دوستانش که آقای دکتر نگران نباشید، انشاء الله فردا همه چیز روبراه خواهد شد. و عاقبت مسحور عادت شد. چندی هم نگذشت که برای تسلیم شدن خود عذر موجهی تراشید. به خود گفت که زندگی اش آنچنان است و چاره ای هم ندارد. خداوند زندگی در آن جهان غم انگیز و دلگیر را به او عرضه داشته بود و چون و چرایی هم نداشت.
اولین کاری که کرد این بود که دفتر پدرش را به تصاحب درآورد. مبل های انگلیسی را سر جای خودشان نگه داشت، مبل و اثاثیه ای بسیار محکم و رسمی که چوب آن در سرمای سحر آه و ناله می کرد. رساله های علمی زمان نایب السلطنه ها را همراه کتاب های پزشکی رمانتیک روانه انباری کرد و در آن ویترین‌های شیشه دار، کتاب‌های جدید فرانسوی چید. تابلوهای چاپ سنگی رنگ و رو رفته قاب شده را از روی دیوار برداشت، البته بجز یکی که در آن طبیبی بر بالین زنی برهنه نشسته و با عزرائیل ستیز می نمود. سوگندنامه بقراط هم دست نخورده ماند. به جای باقی تابلوها تنها دیپلم پدرش و چندین و چند دیپلم خودش را که در مدارس مختلف اروپایی با معدلهای بسیار عالی گرفته بود، به دیوار آویخت.
سعی کرد در بیمارستان فقرا روش های نو اجرا کند، ولی برخلاف آنچه با ذوق و شوق جوانی تصور کرده بود، کار آسانی نبود. آن دارالعجزه قدیمی هنوز به شدت پیرو خرافات باستانی بود. مثلا این که پایه های تخت را در کوزه های سفالی پر از آب قرار دهند تا امراض نتوانند از تخت بالا بروند با استفاده از روپوش های شیک و دستکش های جیر در اتاق

صفحه 174 از 536