نام کتاب: عشق در زمان وبا
کار را می کرد، ولی موفق شد خود را همان طور دست نخورده و طاهر نگاه دارد تا این که در مقابل جذابیت عوامانه فرمینا داثا، طاقت از دست داد و بی اراده مسحورش شد.
همیشه دوست داشت بگوید که آن عشق، ثمره یک اشتباه پزشکی بوده است. خود او باور نمی کرد که چنین چیزی برایش پیش آمده باشد، آن هم درست در مرحله ای از زندگی که تمام حواسش پی پیشرفت شهر خود بود؛ شهری که اغلب، بدون هیچ گونه تجدیدنظر، می گفت در جهان لنگه ندارد. در شهر پاریس وقتی زیر بغل دوست دختری زودگذر را می گرفت و در اواخر پاییز به گردش می رفت، غیرممکن به نظر می‌رسید که سعادتی بیشتر از آن بعد از ظهرهای طلایی وجود داشته باشد؛ بعدازظهرها و بوی عطر روستایی شاه بلوط‌ها بر آتش ذغال و نغمه های خمار کننده آکوردئونها و آن عشاق سیری ناپذیری که در کوچه و خیابان یکدیگر را می بوسیدند، ولی دستش را روی قلبش می‌گذاشت و می‌گفت که حاضر نیست به هیچ وجه تمام این چیزها را با یک لحظه از کارائیب خود در ماه آوریل عوض کند. هنوز خیلی جوان بود که درک کند قلب خاطرات بد را کنار می زند و خاطرات خوش را جلوه می دهد، و درست از تصدق سر همین فریب است که می توانیم گذشته را تحمل کنیم. فقط آن موقع که از روی هِره‌های عرشه کشتی خلیج سفید جلوی محله استعماری را دید، با آن لاشخورهای بی حرکت برجای مانده روی سقف ها و رختهای فقرا که روی بالکن ها آویخته شده بود تا خشک شوند، متوجه شد چطور ساده لوحانه و آسان به دام فریب دهنده دلتنگی در غربت افتاده بوده است.
کشتی از روی سطح آب که سراسر با لاشه حیوانات پوشیده شده بود، راه خود را به سمت خلیج باز می کرد و پیش می رفت. اکثر مسافران از

صفحه 170 از 536