نام کتاب: عشق در زمان وبا
فصل سوم

دکتر خوونال اوربینو در بیست و هشت سالگی، مرد مجردی بود که خواهان بسیاری داشت. به تازگی بعد از اقامتی طولانی در پاریس، بازگشته بود. در آنجا در طبابت و جراحی تخصص گرفته و تحصیلات عالی خود را به پایان رسانده بود. و از لحظه ای که پایش را از کشتی به روی زمین گذاشت، به خوبی نشان داد که وقت خود را در آن شهر تلف نکرده است. خیلی خوش پوش تر از زمان رفتنش، برگشت. اعتماد به نفس بیشتری به دست آورده بود. هیچ یک از رفقای همسن و سال او، آن طور ساعی و در شغل خود جدی نبودند، در عین حال هیچ کس هم به خوبی او رقص های مد روز را بلد نبود، هیچ کس مثل او پشت پیانو نمی نشست و فی البداهه نمی نواخت. دختران همسطح او که شیفته او و در ضمن ثروت خانوادگیش بودند، در خفا، بین خود قرعه می کشیدند تا ببینند کدام یک از آنها اقبال این را خواهند داشت تا با او باشند. خود او هم درست همان

صفحه 169 از 536