بلایی بر سر خود بیاورد، غرور خود را زیر پا گذاشت و از فرمینا داثا تقاضا کرد تا در حق او لطف بزرگی انجام بدهد و فقط برای پنج دقیقه او را بپذیرد. فرمینا داثا هم لحظهای او را در حیاط خانه خود پذیرفت. سرپا، بدون این که به او اجازه ورود بدهد، بدون این که کوچکترین نشانه ضعف از خود نمایان سازد. فلورنتینو آریثا دو روز بعد، پس از دعوا مرافعه با مادرش، جعبه قاب شده را از روی دیوار اتاق خوابش برداشت؛ قابی که روی شیشه اش گرد و خاک نشسته بود و گیس بافته او همانند یک یادبود مقدسانه در آن جای گرفته بود. ترانزیتو آریثا آن را در جعبه ای مخملی گذاشت که رویش زردوزی شده بود و شخصا آن را همراه برد تا پس بدهد. در طی عمر طولانی هر دوی آنها، با وجود این که چندین و چند بار بر حسب اتفاق یکدیگر را ملاقات کردند ولی فلورنتینو آربثا دیگر فرصتی به دست نیاورد تا به تنهایی او را ببیند و دو به دو با هم حرفی بزنند، مگر پنجاه و یک سال و نه ماه و چهار روز بعد، موقعی که بار دیگر سوگند وفاداری و عشق ابدی خود را به او بازگو کرد. درست در اولین شبی که او بیوه شده بود.