نام کتاب: عشق در زمان وبا
را فریب داده بود. با وحشتی خوفناک از خود سؤال کرد که چطور توانسته بود آن همه مدت، با آن همه سماجت، چنان رؤیایی را در قلب خود پرورش بدهد. لحظه ای به اشکال موفق شد فکر کند: «پروردگارا! چه مرد بیچاره ای!» فلورنتینو آریثا تبسم کرد، سعی کرد حرفی بر زبان بیاورد، می خواست او را همراهی کند ولی دختر با اشاره دست او را از زندگی محو کرد و گفت: «نخیر، لزومی ندارد مرا همراهی کنید. اصلا فکرش را هم نکنید. خواهش می‌کنم.»
همان روز بعد از ظهر موقعی که پدرش رفته بود چرتی بزند، از طریق گالا پلاسیدیا یک یادداشت دو خطی برای پسرک فرستاد: «امروز، با دیدن شما، ملتفت شدم که داستان ما فقط یک سراب است و بس. مستخدمه تمام تلگراف های او، تمام اشعارش و تمام گل های کاملیای خشک شده را نیز برد و به او پی داد و از او تقاضا کرد که نامه ها و هدایایی را که دختر برایش فرستاده بود مسترد دارد: کتاب دعای عمه اسکولاستیکا، تمام برگ های خشک شده ای که از باغچه کنده بود، یک سانتیمتر مربع از لباده پطرس مقدس کلاویر، شمایل قدیسان در قاب های کوچک و گیس بافته پانزده سالگی او که روبان ابریشمی اونیفورم مدرسه را به آن سنجاق کرده بود. در طی چند روز بعد، پسرک که داشت واقعا دیوانه می شد، چندین و چند نامه دیوانه وار برای او نوشت. التماس می کرد تا مستخدمه نامه ها را به دست او برساند، ولی مستخدمه در جواب می گفت که چنین اجازه ای ندارد و به او دستور داده اند بجز هدایای مسترد شده، چیز دیگری قبول نکند. آن قدر پافشاری کرد تا فلورنتینو آریثا تمام هدایای او را پس فرستاد، بجز آن گیس بافته. می‌گفت تا وقتی که فرمینا داثا حاضر نشود شخصا، برای یک لحظه هم که شده با او به تنهایی حرف بزند، آن گیس را پس نخواهد داد. ولی موفق نشد. ترانزیتو آریثا از ترس این که مبادا پسرش

صفحه 167 از 536