نام کتاب: عشق در زمان وبا
که در طفولیت، در شمال شرقی، در سان خوآن دلا سیناگا می زیست. یک نوع سوسیسون مال بندر آلیکانته در اسپانیا به دهان گذاشت که طعم شیرین بیان می‌داد. دو سوسیسون برای صبحانه روز شنبه خرید. بعد، ماهی خرید و یک بطری هم عرق کشمشک.
به مغازه ادویه فروشی رفت، فقط به خاطر رایحه گیاهان معطر. دو سه گیاه روی کف دست مالید و بو کرد. یک مشت میخک خشک خرید. بعد گیاهی دیگر و آخر سر هم عصاره سرو کوهی و مقداری زنجبیل و عاقبت وقتی از آنجا خارج می شد از بس فلفل بو کرده و عطسه کرده بود، از خنده آب از چشمانش روان شده بود.
در مغازه ای که لوازم آرایشی فرانسوی می فروختند صابون های معطر و عصاره عطر گل حنا خرید. قطره ای از عطری که در پاریس خیلی مد شده بود به پشت گوش او زدند و قرص های خوشبویی به او هدیه کردند که به درد بعد از سیگار کشیدن می‌‌خورد.
درست است که از این گونه خریدها تفریح می کرد ولی آنچه را واقعا احتیاج داشت بدون شک و تردید می خرید، طوری که اصلا پیدا نبود برای اولین بار در زندگی شخصا پا به بازار گذاشته و خرید می کند. می دانست که آن مایحتاج را نه فقط برای خود، بلکه برای او هم می خرد. دوازده متر پارچه کتانی برای رومیزی میزهای هر دویشان، پارچه های کتانی بسیار نازک برای ملافه های شب زفاف که با رطوبت شبانه بدن آنها خیس می شد و دو تا هم برای سحر روز بعد از هر چیز زیباترین را می خرید تا همراه او در لانه عشق از آن لذت ببرد. سر قیمت‌ها چانه می زد و این کار را هم خوب بلد بود. با طنازی و متانت چانه می زد و موفق می شد. همه چیز را هم با سکه های طلا پرداخت می کرد و فروشنده ها برای شنیدن صدای آن سکه را روی پیشخوان مرمرین بالا و پایین می انداختند.

صفحه 163 از 536