نام کتاب: عشق در زمان وبا
به این خاطر بود که حوصله اش سر نرود. البته به این دلایل نبود که آن طور با پیرمرد نگهبان رفیق شده بود، دلیل واقعی این بود که پس از پاسخ منفی فرمینا داثا، وقتی دیوانه وار این جا و آنجا در جستجوی تسکین بود، در هیچ کجا مثل آن برج، ساعات خوشی را نگذرانده و برای تسلی بدبختی خود جای بهتری نیافته بود. عاشق آن محل شده بود، طوری که سالیان سال سعی کرد ابتدا مادر و بعد عموی خود لئون دوازدهم را متقاعد کند در خریدن آنجا به او کمک کنند، چون در آن زمان تمام برجهای فانوس دریایی جزایر کارائیب خصوصی بودند و مالکان حق ورود به بندر را دریافت می کردند و به جیب می زدند. طبعا هر چه کشتی بزرگتر بود پول بیشتری نصیب آنها می شد. فلورنتینو آریثا معتقد بود که این تنها طریقه شرافتمندانه پول درآوردن برای یک شاعر است. ولی هم مادر و هم عمو هر دو با او مخالف بودند و بعد، وقتی که می توانست شخصا سرمایه گذاری کند، برج های فانوس دریایی، همه دولتی شده بودند.
به هر حال تمام آن نقشه های پر از امید چندان هم بی فایده نبودند، ابتدا افسانه کشتی و بعد هم کشف برج فانوسی که برایش تازگی داشت، سبب شدند غیبت فرمینا داثا را بهتر تحمل کند. بعد وقتی که هیچ انتظار نداشت، خبر مراجعت او از ریو آچا به گوشش رسید. لورنزو داثا بعد از اقامتی که بیش از حد در ریو آچا طول کشید، عاقبت تصمیم گرفت بازگردند. فصل مناسبی برای سفر دریایی نبود چون بادهای مناطق حاره در ماه دسامبر به سمت خط استوا می وزیدند. ولی آن کشتی بادبانی کذایی، تنها کشتی ای بود که احتمالا می توانست برخلاف جهت باد، خود را به مقصد برساند. و همین طور هم شد. فرمینا داثا شبی وحشتناک را به صبح رسانده بود. انگار داشت تمام اندرونش را استفراغ می کرد. در کابینی بسیار تنگ و گرم و بدبو که به مستراح میکده می ماند، به تخت

صفحه 156 از 536