نام کتاب: عشق در زمان وبا
در آن ایام ائوکلیدس پشت سر هم، مدرک به دست به سطح آب می آمد تا حرف‌هایش را ثابت کند. متوجه شدند که آوردن دانه دانه گوشواره و انگشتر از بستر مرجانها اتلاف وقت زیادی همراه دارد. باید دست به یک عمل درست و حسابی می‌زدند؛ سرمایه گذاری برای بیرون کشیدن پنجاه کشتی و ثروت سرشاری که به ثروت بابل باستانی می ماند. آن وقت آنچه دیر یا زود می بایستی رخ می داد، رخ داد. فلورنتینو آریثا از مادر خود کمک خواست تا نقشه ماجراجویانه اش را عملی سازد. برای مادر او کافی بود تا با دندان، فلز جواهرات را امتحان کنند و نگین ها را رو به نور بگیرد تا بفهمد یک نفر دارد از ساده لوحی پسرش سوء استفاده می‌کند. ائوکلیدس در جلوی فلورنتینو آریثا زانو زد و قسم خورد که در آن ماجرا هیچ گونه شیله پیله ای وجود ندارد، ولی روز یکشنبه بعد، در بندر از او خبری نشد. برای ابد از نظر ناپدید شده بود.
تنها چیزی که از آن ماجرای اسفناک برای فلورنتینو آریثا بر جای ماند، پناهگاه مهربانانه برج فانوس دریایی بود. یک شب که طوفان در دریا غافلگیرشان کرده بود، با قایق ائوکلیدس خود را به آنجا رسانده بودند. از آن به بعد، اغلب بعدازظهرها به آنجا می رفت تا با پیرمرد نگهبان در باره شگفتی های بی شمار زمین و دریا که بشر بدان آگاهی داشت، صحبت بکند. آغاز رفاقتی بود که مدت های مدیدی به طول انجامید و باعث تغییراتی در جهان او شد. فلورنتینو آریثا یاد گرفت که چگونه آتش را دم بدهد، ابتدا با قطعات هیزم و سپس با تغارهای بزرگ روغن. البته قبل از آن که چراغ برقی به آنجا کشیده شود. یاد گرفت که چگونه نور فانوس دریایی را هدایت کند یا با استفاده از آینه آن را افزایش دهد. گاه که پیرمرد خسته بود و حوصله نداشت به او درس تازه ای بدهد، در همان جا

صفحه 154 از 536