نام کتاب: عشق در زمان وبا
جسد ناخدای کشتی را دیده که اونیفورم جنگی به تن در عرشه کشتی پر از آب، غوطه‌ور است. و اگر نتوانسته بود به انبار گنج پایین برود به خاطر این بود که در ریه‌هایش نفسی باقی نمانده بود. اثبات همه این چیزها نیز آنجا حاضر و آماده در جلوی چشم بود. یک گوشواره زمرد و یک آویز شمایل حضرت مریم که زنجیر آن با نمک دریا، زنگ زده بود.
فلورنتینو آریثا، کمی قبل از مراجعت فرمینا داثا در نامه ای که برایش به شهر فونسکا فرستاد، برای اولین بار به آن گنج اشاره کرد. دخترک داستان آن کشتی غرق شده را می دانست چون اغلب لورنزو داثا در باره اش صحبت می کرد و مدت ها وقت خود را تلف کرده بود تا شرکت غواص های آلمانی را متقاعد کند با او شریک شوند و گنج مغروق را با هم قسمت کنند. همچنان در نقشه خود پافشاری می کرد تا این که چند تاریخ شناسی دانشگاهی قانعش کردند که چند تن از نایب السلطنه های راهزن افسانه کشتی غرق شده را از خود در آورده اند، آن هم به خاطر این که خودشان تمام جواهرات سلطنتی را بالا کشیده بودند. به هر حال فرمینا داثا می دانست که آن کشتی برخلاف آن بیست متری که فلورنتینو آریثا می‌گفت، در عمق دویست متری دریاست، جایی که پای هیچ بشری هرگز به آنجا نمی رسد. ولی چنان به شاعر مسلکی اغراق آمیز او آشنایی داشت که ماجرای کشتی را نیز جزو آنها به شمار آورد. گرچه باید به او تبریک می گفت چون از بقیه اشعارش بهتر از آب در آمده بود. با تمام این احوال با دریافت نامه های بعدی و ذکر جزئیاتی افسانه ای که درست مثل قول و قرار و وعده های عاشقانه اش بسیار جدی نوشته شده بود مجبور شد با دختر دایی خود ئیلده براندا درددل کند و به او بگوید که سخت نگران شده است چون معشوقش دچار توهم شده و عقل خود را از دست داده است.

صفحه 153 از 536